صفحه ٢٩٦

و تمدنى مطابق قواعد آسمان، در زمين ايجاد كرد و در دل چنين تمدنى است كه انسان در عين اين كه در زمين است، احساس مى كند با عالم معنى و ملكوت نيز مرتبط است، مثل بعضى از معمارى هاى اسلامى كه معمار آن بنا با توجه به عالم قدس، طراحى بناى خود را انجام داده و وقتى شما در آن بنا قرار مى گيريد، احساس مى كنيد در مركز عالم وجود قرار گرفته ايد، حال در نظر بگيريد اگر تمدنى چنين حضورى را به وجود بياورد، انسان ها چقدر در آرامش و شكوفايى به سر مى برند و به جاى اين همه پرسه زدن در كثرات، نظر به عالم بيكرانه ى وحدت دارند كه هر چيزش همه چيز است و به هر كجايش نظر كنى خود را در همه جا احساس مى كنى، چون در نگاه وجودى به عالم در عين شدت و ضعف انسان با همه ى حقيقت روبه رو خواهد بود. گفت:

         از نظرگاه است اى مغز وجود             اختلاف مؤمن و گبر و يهود

 

قلب هاى الهى و قلب هاى شيطانى 
سؤال:
عموماً در دستورات دينى توصيه به حضور قلب مى شود به اين معنى كه بايد در عبادات، قلب در صحنه باشد و به صِرف اداى درست كلمات و توجه به معنى آن اكتفا نشود، بلكه با توجهِ قلبى به حقايقِ آن الفاظ و معانى، عبادات را انجام دهيم. از اين نوع توصيه ها چنين برداشت مى شود كه قلب انسان توان ارتباط با حقايق را دارد و به خودى خود داراى چنين استعدادى هست و ما بايد سعى كنيم آن را به كار گيريم و در حدّ الفاظ و مفهوم آن الفاظ نمانيم. «1» از طرفى گفته مى شود انسان بايد قلب خود را تربيت كند تا آن قلب الهى شود، از اين نوع توصيه ها چنين برداشت مى شود كه همه ى انسان ها قلب دارند ولى انسانِ مؤمن آن را تربيت كرده و انسانِ كافر آن را تربيت نكرده است بنابراين تمدنى كه گرفتار دنيا است و از