صفحه ٢٩٧

ملكوت آسمان ها غافل است، اصلًا قلب ندارد و يا قلب تربيت شده ندارد و حال با توجه به اين امر سؤال اين است كه جايگاه قلب در فرهنگ مدرنيته كجاست؟
جواب: در مورد قلب تفاوت در بالقوّه و بالفعل بودن آن است، يعنى اگر عوامل غفلتِ قلب برطرف شود، قلب خود به خود با حقايق مأنوس مى شود و به همين جهت هم پيامبران (عليهم السلام) مذكّر انسان ها هستند و عملًا آنچه را قلبِ انسان مى شناسد به يادش مى آورند. پس اين كه مى گويند قلب را بايد تربيت كرد، به اين معنى است كه بايد از طريق معارف حقّه و عبادات شرعى، عوامل غفلت آن را برطرف نمود تا خودش متذكر حقايقى كه مى شناسد بشود، و قلب مسلمان و كافر از اين جهت متفاوت است، درست است كه هر دو چنين استعدادى را به صورت بالقوّه دارند، ولى يكى آن استعدادها را به كار گرفته و به صورت بالفعل درآورده و ديگرى به كار نگرفته است و عملًا از هدايت انبياء كه عامل به فعليت درآوردن استعداد قلب اند بى بهره شده است. «1» حال اگر كسى قلب خود را تربيت نكرد و در جهت صحيح قرار نداد، با خيالاتى روبه روست كه هيچ ربطى با حقايق ندارند، مثل عشق هاى دروغين و حيوانى. قلب هر انسانى بى نهايتِ مطلق را مى شناسد و متوجه كمال مطلقِ حضرت احد مى باشد و در ذات خود طالب آن حقيقت بزرگ است، و پيامبران (عليهم السلام) با توجه به همين استعداد است كه اوّلًا؛ با معارف حقّه ما را متوجه حضرت احدى مى كنند. ثانياً؛ با دستوراتى كه مى دهند، از يك طرف قلب ما را از عوامل غفلت از خداوند آزاد مى كنند و از طرف ديگر ما را متوجه آن ذات احدى كه محبوب هر دلى است مى نمايند. ولى عشق هاى دروغين و حيوانى اوّلًا؛ قلب را از احد منصرف مى كنند، ثانياً؛ كمالات بى نهايت را به چيزى نسبت مى دهند كه هرگز داراى آن كمالات نيست، و لذا مى گوييم قلب خود را تربيت نكرده و به اسم عشق، خود را سرگردان مى كنند. اين همان چيزى است كه در فرهنگ غربى سعى شده است جاى عشق به خدا قرار گيرد، اين همه تلاش براى با حال نگهداشتن انسان براى آن است كه انسان واقعاً استعداد با حال زندگى كردن را دارد و طالب آن هم هست، ولى آن را بايد در فرهنگ انبياء جستجو كند. در اين صورت نه تنها خيالات خود را سركوب نمى كنيم، بلكه سعى مى كنيم به آن