صفحه ٣٤٢

مى شمارند و به نام آزادى، با هرگونه فضيلت اخلاقى و معارف عالى انسانى بازى مى كنند و زندگى عقلى به زندگى احساسى و عاطفى مبدّل مى شود و در اين شرايط حتّى دين به تمسخر مى رود، و چون تمدّن غرب با طبع و غرايز، بيشتر سازگار است تا با عقل، و چون تمدّن امروز بيشتر احساسى و هماهنگ طبع است، استقبال عامه نسبت به آن بيشتر است و اين قاعده در طول تاريخ بوده كه روش دين مطابق طبع عامه نيست و مردم در ابتدا، روش هاى احساسى را بر روش هاى دينى ترجيح مى دهند به طورى كه قرآن مى فرمايد: «لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنْ اكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ» «1» حقيقت اين است كه حق به سوى شما آمده و شما بالفطره حق را مى خواهيد، ولى طورى شده ايد كه طبع تان با حق نمى خواند و نسبت به حق كراهت دارد.

جايگاه نظر اكثريت 
با توجه به آيه ى قبل طبعِ جامعه مقابل حق است، هر چند فطرت جامعه موافق حق باشد. باز در همين رابطه قرآن مى فرمايد: «... بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ* وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ» «2» قصه همين است كه پيامبر به واقع حق را براى آن ها آورد اما پذيرش اين حق براى جامعه سخت است، ولى اگر خداوند هوس هاى آنان را پيروى كند، جهان به هم مى ريزد و آسمان و زمين را فساد مى گيرد- رابطه بين تكوين و تشريع را ملاحظه كنيد- مى فرمايند: اگر خواستى آسمان و زمين در خدمت بشر باشد، بايد شريعت الهى در ميان باشد، تشريع و قانون گذارى بايد از طريق خدا باشد. سپس در ادامه مى فرمايد: اين ها نمى دانند «بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ» ما به ياد آن ها بوديم كه اين دين را آورديم، اين ها از ياد خودشان غافلند، خودشان را گم كرده اند. با اين همه بايد برخلاف طبع مردم، حرف حق را بيان كرد، زيرا «فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ الّا الضَّلالَ» «3»چه چيزى بعد از حق، جز گمراهى