صفحه ٣٦٩

اين نكته ى اخير را از آن جهت عرض كردم كه عنايت داشته باشيد نگاه دينى با نگاه يونانى و اروپايى بسيار فاصله دارد، هرچند كه شما در علم كلام جهت مقابله با اشكال كننده از برهان و دستگاه علت و معلول استفاده مى كنيد، ولى حتى فيلسوفى مثل ملاصدرا «رحمة الله عليه» به جايى مى رسد كه تشكيك در وجود را هم آخر و انتهاى كار نمى داند و مخاطب خود را در نهايت به تشكيك در ظهور مى رساند. «1»
وقتى نگاه ما به عالم، نگاهى شد كه همه چيز را مرتبط با عالم غيب مى ديديم و از نگاهى كه در كلاس علوم به ما تحميل كرده اند آزاد شديم ديگر منظر علوم تجربى نسبت به عالم براى ما پذيرفته نيست ولى بايد بدانيم كه تغيير اين منظر احتياج به يك كار اساسى دارد كه بايد در علوم انسانى ما به وجود آيد. «2»

تمدن غرب، مادى ترين تمدن تاريخ 
سؤال:
در مباحث قبل روشن شد هر اندازه تمدنى مادى شود، به حكم ناپايدارى كه در عالم ماده است، از ثبات و بقاء محروم است، آيا فرهنگ بريده شده از عالم معنا نمونه ى روشنى از همان مادى شدن يك تمدن نمى باشد كه منجر به تزلزل دائم تمدن غرب شده كه همواره مجبور است تئورى ها و طرح هاى خود را تغيير دهد و به اميد رسيدن به آينده اى پايدار همواره در ناپايدارى به سر ببرد؟
جواب: به نظر بنده هم مطلب همين طور است كه مى فرماييد.
سؤال: آيا مى توان گفت تمدن هاى منحرف دوران گذشته با اين كه به خداوند به عنوان اساسِ بقاء و ثبات متصل نبودند ولى چون با عالم ماوراءِ عالم ماده مرتبط بودند، در يك ثبات نسبى به سر مى بردند كه تمدن غرب حتى از آن ثبات هم محروم است؟
جواب: بله همين طور است، منتها آن تمدن ها متأسفانه به امور ماوراء عالم ماده اصالت مى دادند، مثلًا خود را به نفوس و عقول عالم غيب متصل مى كردند ولى چون با آن عقول و نفوسِ منقطع از خالق هستى مرتبط بودند عملًا ناكام مى ماندند، هرچند نسبت به تمدن غرب