صفحه ٥٩

مى گوييد: «اگر حقيقت يك تمدن به صحيح بودن تئورى هاى آن است، اين تئورى ها قبل از انقلاب اسلامى هم بود، پس چرا گفته مى شود با انقلاب اسلامى است كه ما به مقابله با تمدن مدرنيته آمده ايم؟» عرض بنده اين است: از آن جايى كه اين تئورى ها مدّ نظر ملت ايران بود، انقلاب اسلامى واقع شد و محال بود اين تئورى ها به چنين انقلابى ختم نشود. ما خواستيم به تئورى هاى پذيرفته شده ى خودمان عمل كنيم، نتيجه اش به وجود آمدن انقلاب شد. در واقع ملت مسلمان ايران با انقلاب اسلامى به تئورى هاى خود تحقّق عينى داد كه متهم نشود اين حرف ها عملى نيست و دوره ى حاكميت معصوم گذشته است. پس با اين انقلاب، جنگِ بين اسلام و مدرنيته كه در حد تئورى بود، در صحنه ى عمل هم آغاز شد. استراتژيست هاى غربى تازه بيدار شده اند كه اسلام شيعى به خودى خود يك تئورى كامل جهت اداره ى جهان است با اين امتياز كه توان جواب گويى به نيازهايى را دارد كه ليبرال دموكراسى جواب نداده است. متوجّه شده اند اسلام يك برنامه است با ادعاى اداره ى جهان و توان چنين كارى را دارد، حتماً هم جهان را تحت تأثير خود قرار مى دهد، به همين جهت هم سعى مى كنند با امثال ضرغاوى ها و ملا عمرها و گروه طالبان، چهره ى اسلام را زشت نشان دهند چون در مقابل اسلام شيعى سخت خود را باخته اند. به هرحال جنگ بين اسلام و تمدن موجود غرب، گريزناپذير است، چون اين جنگ بين تمدن و توحّش است وبحمد الله روزبه روز توحش تمدن غربى كه حاصل نفس امّاره است بيشتر ظاهر مى شود؛ آيا شيخ احمدياسين ها «1» را كشتن چيزى جز توحّش است؟ حالا هر چه مى خواهند اسم آن را بگذارند حقيقت عمل كه عوض نمى شود، اين عمل چهره ى حقيقى جامعه ى امروز بشر غربى است.

تحقق حتمى تمدن اسلامى 
اين كه گفته مى شود انقلاب اسلامى به مقابله با تمدن مدرنيته آمده به اين دليل است كه مدرنيته هرچه به تماميت خود نزديك تر شد و چهره ى خود را روشن تر نماياند، بيشتر مشخص شده كه هيچ پايگاهى در تعالى انسانيت ندارد و از اين طرف شيعه دائماً حقانيت و كاربردى