صفحه ٣٠٣

مادّه عين حركت است، پس عالم مادّه زمان مند است، و زمان يك مخلوق جدا از عالم مادّه نيست، بلكه در اثر انتزاع ذهن از حركت، ادراك مى شود ولى اين حرف از منظر ديگر و با نتيجه ى ديگرى مطرح است «1». از سخن ملاصدر «رحمة الله عليه» متوجه مى شويم كه هر چه از عالم مادّه فاصله بگيريم، زمان ضعيف مى شود، تا جايى كه در عالم مجردات ديگر زمان و گذشته و آينده معنى ندارد، ولى حرف اينشتين اين است كه اگر به سرعت نور حركت كنيم، ديگر زمان صفر مى شود و ما زمان را درك نمى كنيم، كه در جاى خود حرف قابل توجهى است.
پس عنايت داشته باشيد كه علم انديشمندانى كه با منظر توحيدى به عالم مى نگرند حال و هواى ديگرى نسبت به علمى كه بعد از رنسانس در غرب مطرح است دارد، در غرب بعد از رنسانس، هوش رياضى، تمام زندگى بشر را اشغال كرد. مسلّم قبلى ها هم مى ديدند اگر سيب از درخت مى افتد، به جهت جاذبه زمين است، ولى چيز ديگرى را دنبال مى كردند. از وقتى بنا شد طبيعت را از منظر كمّيت ها بنگريم، حالا رابطه ى جاذبه ى زمين و وزن اجسام مطرح شد و اين بحث به ميان آمد كه چرا ماه بر زمين سقوط نمى كند، اگر از منظر توحيدى نگاه مى شد، حضور تدبير غيبى الهى مدّ نظر قرار مى گرفت، همان تدبيرى كه شما بر اساس آن دست خود را با اراده ى مجرد خود بلند مى كنيد، حالا اگر كسى متوجه اراده ى شما نشد و نيروى ماهيچه هاى شما را مدّ نظر خود قرار داد، حركت دست را در ساحت قدرت ماهيچه ها و حركت استخوان ها مى بيند.

واقعيت محاسبه ناپذير
سؤال:
آيا مى توان گفت پيشرفت كمّى و يك بُعدى غرب به جهت آن است كه قواعد عالَم را فقط از جهت رياضى آن مدّنظر قرار داد و در نتيجه از جهت كمّى، سرعت زيادى پيدا كرد و از جهت كيفى به شدت عقب افتاد و همين امر موجب شد كه در اين تمدن، انسان هاى كمّيت گرا بيشتر رشد كنند و چنين شخصيت هايى بيشتر با اين تمدن مأنوس هستند و برعكس؛ انسان هاى كيفيت گرا با اين تمدن احساس بيگانگى مى كنند؟