صفحه ٣٩٩

«... من به آقايان جوادى و مصباح و برخى آقايان معروف فلسفه دان قم مكرر در باره ى اين كه نگذاريد درس فلسفه و فضاى فلسفى در حوزه متروك و ضعيف شود، سفارش كرده ام ...». «1»
چنانچه ملاحظه مى فرماييد فلسفه ى اسلامى در منظرى كه مى خواهد تمدن اسلامى را پايه ريزى كند، نقش اساسى دارد.
ك- تمدن شناسان معاصر گفته اند: دنياى جديد كه فعلًا ما با آن روبه رو هستيم حاصل ليبراليسم و سوسياليسم و فاشيسم است ولى آنچه وارد اردوگاه تمدن سازى شده، انقلاب دينى است، و هركس از اين به بعد بخواهد جهان جديد را بشناسد، بدون توجه به انقلاب دينى نمى تواند ارزيابى درستى از جهان جديد داشته باشد، انقلابى كه در تفكر فلسفى به تماميت خود رسيده و توان جواب گويى به همه ى سؤالات بشر را دارد و در تفكر سياسى، معتقد به حاكميت مستقيم و يا غير مستقيم حكم خدا از طريق امام معصوم است.
ل- تمدن اسلامى حامل اتحاد عالَم كثرت با عالم وحدت است، مثل رابطه ى بدن با روح، تا جامعه ى بشرى گرفتار بحران در بين كثرت ها نباشد.
م- بى آيندگى از آنِ تمدن هايى است كه دو شاخصه ى «خرد ناب» و «سياست ناب» را نداشته باشند، و به همين دليل انقلاب مشروطه نمى توانست از خطر بى آيندگى مصون باشد، زيرا در آن نهضت، نه «تفكر حكمت متعاليه» در ميدان بود و نه تفكر «ولايت فقيه»، و هنوز شاه به عنوان يك شخص عادى، در سرنوشت جامعه نقش داشت.
پس؛ از يك طرف ما به كمك فرهنگ اهل البيت (عليهم السلام) كه با قلب خود با وجود قرآن در تماس هستند، وارد صحنه ى ديندارى مى شويم و عالم را از منظر نگاه به اسماء الهى مى نگريم و در اين راستا سلوك مى كنيم، از طرف ديگر به كمك حكمت متعاليه، دين اسلام و تشيع را براى جهانيان تبيين مى نماييم و زمينه ى تحقق تمدن اسلامى را فراهم مى آوريم. إن شاءالله 

 «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»