صفحه ٣٦٤

ندارند. اين جاست كه ملاحظه مى فرماييد نهايت تلاش فرهنگ غرب براى حفظ و اثبات خود، مقابله با ساير فرهنگ ها و تهمت زدن به آن ها است- به خصوص تهمت زدن به اسلام- در حالى كه اين نوع كارها نتيجه اش حفظ فرهنگ غرب نخواهد شد، چون در خودش به تماميت رسيده و چيزى براى جواب گويى به آرمان هاى بشرى ندارد، حال هر چه هم تلاش كند بقيه ى فرهنگ ها را بد جلوه دهد، موجب ظهور كمالى در فرهنگ غرب نمى شود، نهايتاً براى مدتى جهت ملت خود را از توجه به اسلام، به سوى جادوگرها تغيير مى دهد، چون جامعه ى غربى از يك طرف به فرهنگ تجدد و اصالت دادن به راه كارهاى علم تجربى براى زندگى، پشت كرده، از طرف ديگر راه صحيح را به جهت غرب زدگى افراطى اش نمى شناسد.
پس مى توان گفت فرهنگ غرب از آن وقتى سقوط كرده كه ديگر براى جلب نظر بشر حرف ندارد و نمى تواند در زندگى انسان ها نقش آفرينى كند. وقتى مردم متوجه شوند وعده هايى كه سال ها فرهنگ غرب مى داد غير قابل دسترسى است، آيا ديگر آن فرهنگ توانى براى ادامه ى خود دارد؟ سقوط يك تمدن مگر غير از اين است؟ وقتى فرهنگ غرب- به خصوص آمريكا- نتوانست انديشه ها را به سوى خود جذب كند، بود و نبودش خيلى فرق نمى كند، نهايتاً چند روزى مثل خان هاى ورشكسته با اسلحه و سكس فتنه هايى به پا مى كند و همانند قلعه اى كه ساكنانش آن را ترك مى كنند، به تاريخ سپرده مى شود. مردم تا آن جايى فريب آن فرهنگ را مى خورند كه متوجه سقوط آن نشده اند ولى وقتى متوجه سقوط آن شدند به سرعت مثل يك بادكنك بادش خالى مى شود. حال اگر جوانان ما به كمك نگاه امام خمينى «رحمة الله عليه» متوجه شوند «آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند»، ديگر فريب كارى هاى آن كارساز نيست، پس عملًا آمريكا نابود شده است. بايد چشم مردم را نسبت به اين نابودى و سقوط باز كرد.
آمريكا در شرايطى است كه هر انسان معنويت گرا و عدالت دوست آن را نفى مى كند و لذا مجبور است روح هاى معنوى و عدالت دوست را با به اتهام تروريست بودن- به زعم خود- از صحنه خارج كند، اين مثل آن است كه كسى سنگ بزرگى را همواره روى دست هاى خود بالاى سر نگهدارد، اولًا؛ انرژى زيادى بايد صرف كند تا آن سنگ را نگهدارد. ثانياً؛ آن كار، كارى نيست كه بتوان تا آخر ادامه داد. بالأخره انسان هاى معنوى و عدالت دوست مناسبات