صفحه ٣٦٣

آرى؛ ممكن است مسير يك قومى آنچنان منحرف شود كه مستحق نابودى گردند و بلا هم به طرف آن ها حركت كند و آن بلا را حضرت يونس (ع) ببينند و آن قوم را ترك كنند، ولى آن قوم در اعمال خود تجديد نظر كنند، اين جا نبايد گفت پيش بينى ها درست نبود، بلكه بايد گفت با تغيير آن قوم، سنت ديگرى بر آن ها جارى شد.
در مورد فرهنگ غرب، تجديد نظر به آن معنى كه از كفر به سوى ايمان برگردد، به چشم نمى خورد و عملًا در شرايط سقوط و هلاكت است، ولى به هلاكت رسيدن يك قوم به آن معنى نيست كه فكر كنيم يك هفته ى ديگر يا يك سال ديگر به هم مى ريزد. يكى از اشكالاتى كه بعضى ها به امثال هايدگر يا دكتر فرديد و يا دكتر داورى مى گيرند همين است و انتظار دارند با توجه به نقد اين آقايان به غرب، چند سال بعد غرب سقوط كند، اشكال كنندگان زبان اين آقايان را نمى فهمند، آقايان بارها در سخنان خود مى گويند: «غرب به انتهاى خود رسيده است!» يعنى غرب ديگر تمام آنچه بايد مى شده، شده است و استعدادهاى خود را به نحو كامل ظاهر كرده و چون در اين ظهورِ نهايى، جان ها را قانع نكرده است، دل ها از آن منصرف مى شود، چون ديگر نمى تواند وعده اى به سوى برترشدن از آنچه هست، بدهد زيرا همه ى جنبه هاى بالقوّه اش به صورت بالفعل درآمده است بدون آن كه انسان غربى به آرمان هايى كه انتظار داشت از طريق آن فرهنگ برسد، دست پيدا كرده باشد. بعضى ها كه معنى اين جملات را متوجه نيستند، اشكال مى كنند حالا كه غرب به انتهاى خود رسيده، چرا ما سقوط آن را نمى بينيم؟! غافل از اين كه سقوط يك تمدن به انصراف قلب ها از آن است، و در نتيجه با چنين شرايطى ديگر آن فرهنگ نمى تواند در مناسبات بين انسان ها خود را اثبات كند، و عملًا با هر حادثه اى آن فرهنگ زير سؤال مى رود، و بيرنگ و بيرنگ تر مى شود تا محو گردد.
آقاى دكتر محمد لگنهازن از اساتيد حوزه ى علميه قم، در راديو معارف تحليل مى كردند كه بعد از حادثه ى يازده سپتامبر، هشتاد درصد مردم آمريكا به اين نتيجه رسيدند كه خدا باآن ها قهر كرده! و از اين طريق اعتماد خود به فرهنگ غربى را از دست داده اند. اين به اين معنى است كه شرايط فرهنگ غرب طورى شده كه براى حفظ خود بايد انرژى زيادى صرف كند در حالى كه با اين همه تلاش بسيار آسيب پذير شده، و در برخورد با كوچك ترين آسيب به كلى مردم روحيه ى خود را مى بازند و اميدى به اين كه تمدن غربى بتواند آن ها را حفظ كند