صفحه ٣٣٦

بايد نوعى از زندگى را به انسان ها پيشنهاد كند كه انسان در بستر آن زندگى به آرمان هاى عاليه ى خود دست يابد و احساس بر بادرفتن و پوچى نكند» حال سؤال اين است كه چگونه اين تعاريف را جمع كنيم و تمدن اسلامى با كدام يك از اين تعاريف تطبيق مى كند؟
جواب: همان طور كه مى فرمائيد تمدن از نظر معناى لغوى به معنى نزديكى و جمع شدن انسان ها در كنار همديگر است و حاصل اين نزديكى عبارت مى شود از شهرها و روستاها، منتها اين نزديكى براى اهدافى است كه زندگى جمعى، بستر به فعليت درآوردن آن اهداف است. قبلًا بحث شد اگر اجتماع نتواند اهدافى را كه بر اساس تحقق آن اهداف به وجود آمده است، محقق كند، آن اجتماع فلسفه ى وجودى اش را از دست مى دهد و فروپاشى اش شروع مى شود، حال چه آن ناتوانى مربوط به نهادى از نهادهاى يك اجتماع باشد و چه مربوط به خود آن اجتماع. در هر صورت همين كه آثار ناتوانى جامعه در برآورده كردن اهدافِ مربوطه ظاهر شد، فروپاشى آن شروع مى شود. آرى يك وقت اداره ى گمرك كه مسئول كنترل واردات و صادرات كشور است، با نفوذ انسان هاى منفعت طلب در آن، خلاف فلسفه ى وجودى اش عمل مى كند، در اين صورت آن اداره منحل مى شود. ولى يك وقت حاكميت كلّ جامعه در راستاى منافع افراد جامعه نيست و شرايط طورى مى گردد كه اكثريت مردم بايد كار كنند تا عده ى كمى كه حاكميت جامعه را در اختيار گرفته اند، راحت باشند. در اين حالت چه حاكمان بخواهند و چه نخواهند، چون انگيزه ى حفظ اين جامعه در آحاد افراد از بين رفته، آن جامعه و يا تمدن حتماً سقوط مى كند. چون آن تمدن و اجتماع به ضد خود تبديل شده است. «1»
يك وقت نظر به تمدنى داريم كه فعلًا در حالت بالقوه ى خود به سر مى برد و هنوز شكوفا نشده است، امّا طورى است كه در صورت شكوفاشدن، شرايط تحقق آرمان هاى انسان ها را- چه از نظر مادى و چه از نظر معنوى- دارا است. ولى يك وقت تمدنى جهت ارضاى نفس امّاره ى انسان ها پايه ريزى شده است. اين تمدن وقتى به نهايت اهداف خود رسيد، سرآغاز سقوط آن است، چون نفس امّاره آنچنان سركش است كه حقى براى غير خود قائل نيست، به همين جهت در ابتداى آن تمدن مى توان سقوط آن را پيش بينى كرد و به اصطلاح متوجه شد در