صفحه ٢٦٩

آن كه انسان ها احساس كنند شرايط برايشان سخت است، به عبارت ديگر تمدن تعالى بخش طورى به انسان ها جهت مى دهد كه خود انسان ها با خودشان در جهت تعالى خود درگير مى شوند، نه اين كه نظام حاكم با انسان ها درگير شود. رمز كار را بايد در موضوع ايجاد تصور اعمال مثبت دنبال كرد كه نوبت به تصور اعمال منفى نمى دهد تا بخواهد با امكان انجام آن اعمال آن ها را تصديق كند و تحت تأثير تصور خود برنامه ى عمل كردن به آن را بريزد.
برعكسِ موضوع فوق، تمدن غرب، تمدنى است كه بنايش را بر «ارضاى نفس امّاره» گذاشته است و هر آنچه را در جهت ارضاى نفس امّاره نياز دارد فراهم مى كند و از همين طريق به سوى اضمحلال خود جلو مى رود. شما نمونه ى ساده ى اين قاعده را در ساختار طبيعى خودتان مى توانيد تجربه كنيد. اگر به تمام ميل هاى نفس امّاره ى خود جواب داديد، مثلًا هر چيزى كه دلتان خواست، خورديد و هر كارى دلتان خواست، كرديد، بر اساس عكس العملى كه ساختار طبيعى بدنتان نشان مى دهد بيمار مى شويد و اگر باز ادامه دهيد با مرگ زودرس روبه رو خواهيد شد. تمدنى هم كه بر اساس ارضاى نفس امّاره جلو رفت خود به خود به سوى بيمارى هاى اجتماعى و نهايتاً اضمحلال درونى قدم مى گذارد.
ابتدا بايد متوجه اين سنت جارى در هستى شد كه اين يك قاعده است كه اگر كسى خواست بدون كنترل معنوى و بى توجه به ابعاد فطرى، همه ى ميل هاى نفس امّاره اش را جواب بدهد، مضمحل مى شود و براساس همين قاعده و سنت نتيجه بگيريم كه نظام عالم بر اساس ساختار حكيمانه اى كه دارد اجازه نمى دهد بشر براساس نفس امّاره اش همه ى عرصه هاى زندگى خود را شكل دهد چون خداوندِ حكيم جهان را براى بشر بر اساس جوابگويى به نفس امّاره اش خلق نكرده و اگر خواست از همه ى امكانات عالم در راستاى ارضاى نفس امّاره اش استفاده كند عرصه را بر او تنگ مى كند تا آنجا كه امكان ادامه ى زندگى براى او نمى ماند.
عين قاعده ى فوق در مسائل سياسى و حكومتى جريان دارد كه اگر نظامى فقط بخواهد نفس امّاره ى بى حدّ و مرز افراد جامعه را جواب بدهد، از درونِ خودش، خود را نفى مى كند در حالى كه در تمدن دينى طورى فضاى جامعه شكل مى گيرد كه انسان در صورت تن دادن به نفس امّاره، خود به خود احساس گناه مى كند به طورى كه روح ايمانى از يك طرف و فضاى دينى جامعه از طرف ديگر امكان تصور عمل گناه آلود را سخت مى كند و افراد جامعه