صفحه ٢٥٩

اين كه اگر رابطه ى طبيعت با ملكوت قطع شود، عملًا بركات و نتايجى كه ما مى توانستيم از طبيعت بگيريم، از بين مى رود، پس چرا در بعضى از تمدن ها كه رابطه ى انسان ها با عالم ملكوت قطع شده هنوز بهره ى آن ها از طبيعت باقى است؟
جواب: اولًا؛ نظرتان باشد كه آن تمدن ها كم كم و نه يك مرتبه، از آن فرهنگى كه به ملكوت عالَم اتصال داشته، دور شدند و گرفتار جنبه ى كثرت عالم طبيعت گشتند. ثانياً؛ به نحوه ى زندگى هاى گرفتار «كثرت»، كمى دقت كنيد؛ گرفتار «كثرت» شدن، يعنى هر جاى زندگى را كه بگيرى، آن طرف ديگرش از دستت در رفته است، چراكه در عالم كثرت هر طرفش جداى از طرف ديگر است. شما اگر دستتان در طرف راست ميز باشد، در طرف چپ آن نيست، يا اگر فرشى داشته باشيد، به اين معنا نيست كه تلويزيون هم داريد، امّا عالم ملكوت اين طور نيست، چون در آن عالم، كثرت و بُعد نيست، به همين جهت اگر خدا را داشته باشيد، حى قيّومِ سميعِ بصير پيش شماست و قلب شما نورانى مى شود و از جايگاه جنبه ى وحدت عالم، جنبه هاى كثرت آن را مديريت مى كنيد. لذا مديريتى كه در آن صرفاً توجه به كثرت مدّ نظر است، با مديريتى كه در آن توجه به وحدت فعّال است، خيلى فرق مى كند.
حالا هر تمدنى كه از عالم ملكوت فاصله گرفت، گرفتار كثرت مى شود و همواره از ارتباط با بسيارى از عوالم وجود- كه وجودى شديدتر از عالم مادّه دارند- محروم است و اين نوع زندگى يك نوع محروميت بزرگ است و بى بهره شدن از طبيعت به همين معنا است كه دائم همه ى عمر را صرف طبيعت كنيم، چون به جاى كمك گرفتن از ملكوت عالم كه مدبّر اصلى طبيعت است و احاطه ى كلى بر همه ى اجزاء آن دارد، خودمان بايد به جزءجزء آن بپردازيم و از هر جزئى غفلت كنيم، آن جزء از دست ما مى رود و لذا تمام وقت خود را بايد صرف حفظ طبيعت و زندگى دنيايى خود بنمائيم، رمز و راز اين كه گذشتگان وقت بيشترى داشتند و افرادِ گرفتار مدرنيته وقت كم ترى دارند، نيز همين است، چون ارتباط با ملكوت، يعنى ارتباط با عالَم وحدت و بقاء، و ارتباط با عالم كثرت، يعنى ارتباط با عدم، و مسلّم عدم، اقناع كننده نيست. خدا در عين اين كه وجود و بقاء است، عين احد است، پس وقتى كسى از وحدت- كه عين بقاست- فاصله گرفت، گرفتار كثرت و عدم مى شود، و تنها پيغمبر خدا و شريعت الهى است كه مى تواند آن وحدت را ايجاد كند، وگرنه انسان و جامعه به يك وحدت موهوم مشغول