صفحه ٧٦

مى كنيد يا درخت كارى و ماهى گيرى به آن ها آموزش مى دهيد يا دين خدا را براى آن ها مى آوريد، اين ها هر كدام مسيرهاى متفاوت دلسوزى است. اتفاقاً اگر دلسوزى شما موقتى باشد و از گرسنگى افراد در حدّ احساسات متأثّر شده باشيد، به او فقط نان مى دهيد؛ مى گوييد برو اين نان را بخور تا از گرسنگى نميرى. اگر دلسوزى شما كمى عميق تر باشد درخت كارى، يا ماهى گيرى به او ياد مى دهيد. اين مثَل از چينى هاست آن ها تا همين جا حرف دارند، از اين جا به بعدش ما حرف داريم كه اگر واقعاً دلسوز مردم باشيم بايد دين الهى را به مردم بدهيم. و چون پيامبر (ص) عميقاً و همه جانبه دلسوز مردم بودند، ظرفيت اين همه دلسوزى اين نبود كه درخت كارى به مردم آموزش دهند و لذا خداوند دين خود را در آن قلب متجلى كرد و آن حضرت به بشريت دين دادند. حالا آيا ممكن است كسى دين داشته باشد و غم فقرا را نخورد؟! اين ممكن نيست.
اگر من و امثال من به طور همه جانبه دلسوز جوانان باشيم، بايد فكرى كنيم كه بيكارى اصلًا معنا نداشته باشد. بايد افق اصلى توجّه ما به تمدنى باشد كه بيكارى در آن معنى پيدا نكند. شما برويد تاريخ خودمان را كه مسلمانان در كنار همديگر پديد آورده بودند نگاه كنيد: پانصد سال پيش كه جهان گرفتار تمدن مدرنيته نبود و تا حدّى روح توحيدى در آن جريان داشت، بيكارى معنى نداشته است، كارهاى با درآمدهاى متفاوت معنى داشته است؛ اما انسانِ بيكار معنى نداشت. اينقدر اين مسأله در حال حاضرعجيب است كه اگر به شما بگويند يك زمانى بيكارى معنى نداشته است باور نمى كنيد. همچنان كه بى خانه بودن معنا نداشته است. ممكن است بفرمائيد: «ما هر چه تاريخ را خوانده ايم، بيكارى بوده است.»، شما تاريخ صد سال اخير را بيشتر مدّ نظر داريد كه نوع تعامل با طبيعت تغيير كرد و در بستر آن بيكارى به اين نحوه آزاردهنده پديد آمد. از رنسانس به بعد اين مشكلات پيش آمده است: بيكارى، بازنشستگى، بى خانه بودن، اين ها همه اش حاصل اين تمدن است، در كشور ما هم از مشروطه به بعد اين مشكلات پيدا شده است. درست است بايد به تمدنى نظر داشت كه بيكارى در آن براى انسان ها معنى ندارد ولى فعلًا بايد نسبت به بيكارى جوانان حسّاس بود و براى كار مولّدِ مفيد در درون شرايط موجود برنامه ريزى كرد، امّا وقتى مسئله را به عنوان يك معضلِ ناشى از اين تمدن بدانيد رويكرد اصلى خود را به افقى ديگر معطوف مى داريد.