صفحه ٣٧٢

الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون»؛ «1» چون پيامبرانشان با دلايل روشن و قانع كننده به سويشان آمدند، به آن علمى كه داشتند دلخوش بودند و به پيام پيامبرانشان توجهى نكردند و تهديد پيامبران از عذاب الهى را به مسخره گرفتند، اما همان عذابى كه آن را به تمسخر مى گرفتند، آن ها را گرفت. آرى! پيام پيامبران را به چيزى نمى گرفتند چون به علمى كه به دست آورده بودند دلخوش بودند.
پس ملاك بقاء و يا هلاكت هر تمدنى در اين است كه آيا تكليفى را كه خداوند براى بشر تعيين فرموده است مى پذيرند يا نه، و آيا مقابل تكاليفى كه خدا تعيين كرده است مى ايستند يا نه. اين قاعده را مى توان در همه ى جوامع توسعه داد، به طورى كه در جامعه ى اسلامى نيز مرز تشيع و تسنن را در تفاوت نگاه آن ها نسبت به تكاليف الهى بايد جستجو كرد، زيرا اهل تسنن براى خلفاء به عنوان انسان هاى غير معصوم حق تعيين تكليف براى مردم قائل اند و همه ى تكاليف جامعه را به خدا ارجاع نمى دهند، ولى شيعه معتقد است خداوند در هيچ عملى بشر را به خود وانگذاشته و پروردگار عالم در همه ابعادِ انسانى إعمال ربوبيت مى كند، چون ولى مطلق است و در هيچ بُعدى انسان را از ولايت خود محروم نكرده، و لذا بعد از رسول خدا (ص) و ابلاغ شريعت، امامان معصومى را قرار داده كه با ارتباط با عالم قدس، حكم خدا را تبيين كنند و عقل بشر بايد تلاش كند در قرآن و رواياتِ ائمه ى معصومين (عليهم السلام) تكليف الهى بشر را مطابق زمانه بيابد و انجام دهد، ولى هرگز عقل محدود بشرى نمى تواند به خودى خود براى بشر تعيين تكليف نمايد.
پس هر تمدنى و هر قومى به همان اندازه كه از پذيرش حكم الهى فاصله بگيرد، از بقاء و ثبات فاصله گرفته است، حال اگر در مناسبات فردى ربوبيت خدا را بپذيرد و در نظام اجتماعى سكولار باشد، به همان اندازه گرفتار هلاكت و عدم ثبات است، و تمدن غربى كه در هر دو حوزه با نفى نبوت، حكم پروردگار عالم را نفى كرده و چنين انكارى را به انتها رسانده و سراسر زندگى را با برنامه هاى محدود خود و آن هم جهت ارضاى هوس مى خواهد اداره كند، در نهايت مادّيت و سقوط قرار دارد.