صفحه ٣١٢

معتقديم تمدنى كه بر مبناى سكولاريسم پايه گذارى شده، از دو جهت با بحران روبه رو مى شود. يكى از آن جهت كه فكر بشر تمام زواياى وجودى عالم و آدم را نمى شناسد و نمى تواند مطابق نظام عالم و گوهر وجودى انسان ها، راه و روشى بدون نقص پيشنهاد كند و ديگر اين كه ميل هاى بشرى آن چنان سيرى ناپذير و تماميت خواه و خودخواهانه است كه نه تنها انسان را با خودش درگير مى كند بلكه درگيرى و سلطه بر بقيه ى انسان ها و بر طبيعت را به همراه دارد، و اين نوع برخورد با عالم و آدم، شروع بحران و اضمحلال خواهد بود. زيرا بايد كثرت ها- اعم از امور اجتماعى يا امور فردى- تحت تدبير احد قرار گيرد تا نه در اجتماع با بن بستِ برنامه ها روبه رو شويم، و نه در امور فردى، ميل ها از كنترل خارج شوند و لذاست كه مسلماً تمدنى كه بر مبناى تفكر سكولاريسم بنا شود به اهداف تعريف شده ى خود نيز نخواهد رسيد و به تعبير قرآن تلاش هاى دنيايى چنين اقوامى از بين مى رود. «1» مضافاً اينكه انسان ها در عمق جان خود با احساس بى ثمرى در اهداف انسانى خود روبه رو مى شوند كه حاصل چنين احساسى، حجم انبوه افسردگى ها در كشورهاى غربى و هر كشورى است كه آن تمدن پاى گذارده است. زيرا دو شرطِ «زندگى سازبودن با هماهنگى با نظام الهى» و «جواب گويى به همه ى نيازهاى بشر به كمك وَحى الهى» را در خود ندارد و در واقع تمدن مبتنى بر سكولاريسم، تمدن مبتنى بر وَهم و خيال است، يعنى پايه ى چنين تمدنى «هيچى» است، تا كى مى توان با «هيچى» خود را راضى نگهداشت و دچار انواع رفتارهاى عصبى كه فعلًا تمدن غربى بدان گرفتار است، نشد؟ اشتباه بعضى افراد آن است كه رفتارهاى فرهنگ غربى را به انقطاع آن فرهنگ از آسمان معنويت متصل نمى كنند.