صفحه ٢٩٢

كه علم غربى، توجه به عالم مادون است بدون توجه به حقيقتِ مرتبه ى باطنى آن. فرموديد: وقتى واقعيات را بريده از حقيقت و ملكوت آن ها بنگريم، در واقع واقعيات را آن طور كه واقعيت دارند نشناخته ايم و در آن حالت واقعيات نمى توانند خود را درست به ما نشان دهند و ما هم نمى توانيم با آن ها درست ارتباط برقرار كنيم، حال سؤال ما اين است كه چگونه شما مى گوييد: نظر به واقعياتِ بريده از حقيقت ملكوتى آن ها، ديگر نظر به واقعيات نيست، چرا نمى توان به مرتبه پايينى يك واقعيت بدون ارتباطدادنش به مرتبه ى مافوق، علم پيدا كرد؟
جواب: فكر مى كنم اگر به مطالبى كه عرض شد عنايت بفرماييد جواب خودتان را بگيريد، شما وقتى پايين بودن يك چيز را مى پذيريد كه متوجه جنبه ى بالايى آن بشويد، حال اگر چيزى مرتبه ى نازله ى يك حقيقت عاليه باشد، ولى شما متوجه نازله بودن آن نباشيد، ديگر آن مرتبه نازله را، نازله ى يك حقيقت عاليه نمى بينيد، بلكه آن را به عنوان يك واقعيت مستقل مى نگريد، در حالى كه آن چيز يك واقعيت مستقل نيست، پس عملًا آن پديده را آن طور كه هست نديده ايد و لذا هر حكمى در مورد آن بكنيد، آن حكم غلط است. به عنوان مثال مى دانيم تن انسان تحت سيطره و تدبير نفس انسان است و تمام حركات و سكنات بدن اعم از ديدن و شنيدن همه ظهور قواى نفس است، حال اگر كسى منكر نفس باشد، مجبور است افعال و عكس العمل هاى تن را به بدن نسبت دهد، ديدن و شنيدن را به چشم و گوش و فعاليت هاى فيزيولوژيك بدن منسوب نمايد، حال در اين صورت چقدر به واقعيت حركات و افعال تن علم پيدا كرده است؟ مسلّم به هيچ چيز، زيرا اين حركات آينه ى نمايش قواى نفس است كه در بدن ظاهر شده و ما را متذكر قواى نفس مى كند تا با نفس مرتبط شويم و با موجودى مجرد انس بگيريم كه اصل و حقيقت همه ى حركات و سكنات انسان است. در مورد علم جديد هم موضوع از همين قرار است و از همين منظر است كه مى گويند: علم جديد هيچ جنبه اى از واقعيت را نمى شناسد و اين به اين معنى نيست كه حسّ، شكل و رنگ موجودات را درك نمى كند، بلكه به اين معنى است كه علم جديد، شناخت صحيح و تحليلى مطابق با واقع از پديده ها ندارد، زيرا مرتبه ى حسّ كردنِ يك واقعيت غير از مرتبه ى شناخت و علم پيداكردن به آن واقعيت است. بحث ما روى علم فيزيك و پزشكى و روان شناسى و جامعه شناسى است، شايد اگر من بگويم علم جامعه شناسى به جهت آن كه از سنّت هاى معنوى جارى در تاريخ و