صفحه ١٤١

شكل ابزارهايى مناسب عقل و قلبِ خود مى ساختند، همچنان كه معمارى عريان و لخت امروز، نشان مى دهد كه انسانِ متجدد رازى براى نهفتن و محارمى براى در امان نگهداشتن ندارد.
پس ملاحظه مى فرماييد كه ما نمى توانيم تا آخر از همين ابزارها استفاده كنيم و هيچ تلاشى در جهت ساختن ابزارى متناسب با فرهنگ اسلامى نداشته نباشيم، چون در آن صورت خسارت هاى بزرگى خواهيم ديد، و آن محروم بودن از ابزارهايى است كه متذكر عهد عبوديت ما است.
آرى؛ بنده هم قبول دارم كه نمى توانيم بگوييم فرهنگ غرب به ما ربطى ندارد، همان طور كه نمى توانيم بگوييم ما راهمان را از توسعه جهانى جدا مى كنيم ولى:
اولًا: لااقل بفهميم آنچه در جهان جريان دارد آهنگ توحيدى ندارد و ما با رسوخ در فرهنگ توحيدى خود مى توانيم از تنگنايى كه فرهنگ غرب گرفتار آن شده خود را تا اندازه اى برهانيم.
ثانياً: ما در عين اين كه مى دانيم امروز وضع تاريخ عالم طورى نيست كه بتوان به راحتى مدرنيته را كنار گذارد، ولى مى توان با تفكر، از فرهنگ توحيدى كه از گذشته در وجود ما زنده مانده و به ما توانايى و امكان عمل در آينده را مى دهد، آگاه شد و به عهدِ دينى خود كه رمز بقاى ملت ما از اضمحلال در دنيا و عامل سعادت ما در آخرت است، برگشت. زيرا بشر ساحت هايى دارد و اگر ساحت دينى و معنوى و عبادى و عقل قدسى او از بين رفت به كلّى دستخوش بحران مى گردد. هرچند باز تأكيد مى شود؛ براى عبور از مدرنيته بايد در همه ى ملت عزم و خودآگاهى تاريخى پديد آيد. ولى ملتى كه با داشتن فرهنگ تشيع امكان اين بازخيزى را با دل و دست و پا و سر دارد، براى رسيدن به اين عزم عمومى راه دشوارى را نبايد طى كند.
ثالثاً: درست است كه ما در چنين شرايطى نمى توانيم مدرنيته را كنار گذاريم ولى اولًا؛ بايد در پيدايش و قوام و سير آن تأمل و تفكر كرد. ثانياً؛ براى خارج شدن از آن، ادعاها را كنار گذارد و با جديتى بيشتر از آنچه هست وارد برنامه اى دراز مدت شد و اين بدون تفكرِ عميق در شناخت اسلامِ قدسى و غربِ قدسى ستيز، ممكن نيست. اين طور نيست كه فكر كنيم هرچيزى را با هر چيزى مى توان جمع كرد، بايد متوجه باشيم تصور جمعِ اسلام با مدرنيته، يك تصور خيالى است، و اين طور هم نيست كه به راحتى بتوان از مدرنيته آزاد شد. ما بايد بدانيم