صفحه ١٣١

نمى شناختند كه بخواهند تمدنى براى تحقق آرمان هاى اسلام به پا كنند و چون تمدن ها و فرهنگ ها مابه ازاء آرمان انسان ها هستند و متوجه ساحت درونى آن ها مى باشند، حال وقتى ساحات درونى حاكمانِ جهان اسلام در قرون گذشته نظر به عالَم اسلام ندارد، مسلّم تمدنى هم كه حاصل احوالات درونى آن حاكمان است تجلّى اسلام حقيقى نيست و ما را متذكر عهدمان با حقيقت اسلام نمى كند.
در نگاه دينى، اساس زندگى مربوط به عالَمى است بعد از اين دنيا و زندگى دنيا بايد طورى تنظيم شود كه همواره قيامت مدّنظر انسان ها بماند. تمدنى كه افق و محور اصلى آن توجه به قيامت و ابديت نباشد، نه تمدن اسلامى است و نه پايدار خواهد ماند، زيرا بزرگ ترين عامل كنترل ميل هاى عنان گسيخته ياد مرگ و قيامت است و اگر قيامت فراموش شد، بحران شروع مى شود. نمونه اش را هم در تمدن امويان و عباسيان ملاحظه مى كنيد كه چگونه پس از چندى به كلّى مضمحل شدند، پس به دلايل زيادى بايد گفت: ما تا حالا هيچ تمدن صحيحى كه به وجودآورندگان آن، دين را به خوبى بشناسند و بستر ظهور آرمان هاى آن را فراهم كنند، نداشته ايم. ما بعد از رحلت رسول خدا (ص) و حذف اميرالمؤمنين (ع) زمينه ى بروز تمدن اسلامى به معنى واقعى آن را به كلّى از دست داديم، چون بنا بود بعد از رحلت آن حضرت همان حالت معنوى و حضورى كه وجود منوّر رسول خدا (ص) به وجود آورده بودند، نهادينه شود و آرام آرام تمدنى مناسب انوار مقدس معصومين (عليهم السلام) ظاهر گردد، ولى نه تنها چنين نشد، بلكه همان رقابت هاى قبيلگى دوران جاهليت به صحنه ى تصميم گيرى هاى اجتماعى برگشت. زمان خلافت چهارسال و چندماهه ى اميرالمؤمنين (ع) هم با توجه به همه ى درگيرى ها در همان فرصت محدود كارهاى ارزش مندى شد، به طورى كه مورخين مى نويسند با احياء ارزش ها، ملاك ارزيابى افراد، تديّن و تقواى آن ها بود، ولى بسيارى از كارهايى كه امكان داشت با توجه به توانايى حضرت (ع) انجام بشود، از قبل زمينه ى انجامش از بين رفته بود و فرصت جبران آن را هم به حضرت ندادند. پس حتى دوران حاكميت على (ع) را هم نبايد نمونه ى كامل ظهور تمدن اسلامى دانست، چون با سه جنگ طاقت فرسا فرصتى براى حضرت نماند.