امضاء مىتواند در اموال مردم تصرف كند. ممكن است كسى ميليونها ثروت خود را در اختيار شما قرار دهد و به شما ببخشد و اجازه دهد كه هر تصرفى را كه خواستيد در آن انجام دهيد، يا اموالش را وقف عموم كند و يا به شخص خاصى ببخشد؛ به هر حال با گفتن يك كلمه «من اموالم را بخشيدم» كار تمام مىشود و تصرف در اموال او حلال و جايز مىگردد. اما اگر اجازه نداد و نبخشيد، تصرف در اموال او حرام است و اگر كسى در اموال او تصرف كند مجرم شناخته مىشود. در كل، همه مسائل اجتماعى تابع اين گونه اعتبارات است و تا اين اذن و اجازهها نباشد، در امور اجتماعى چيزى رسميّت پيدا نمىكند. آن وقت چطور گفته مىشود كسى كه مىخواهد از طرف خدا بر همه انسانها حكومت و امر و نهى كند احتياج به اذن ندارد؟ مگر بىاذن خدا هم مىشود بر بندگان خدا حكومت كرد؟ مردم بنده ما كه نيستند تا حقّ حكومت بر آنها را داشته باشيم، آنها بنده خدا هستند. حاكم و محكوم در پيش خدا مساوى هستند، رئيس و مرئوس، رهبر و امّت تا وقتى كه خدا اجازه نداده يكسان هستند. از وقتى كه خدا به كسى اجازه داد، امر و نهىاش به ديگران معتبر مىشود.
7. حاكميّت انسان بر سرنوشت خويش
مسأله ديگر عبارت است از مفهوم حاكميّت انسان بر سرنوشت خويش. گر چه ما قبلاً به اين موضوع رسيدگى كردهايم، اما از آنجا كه ملاحظه مىشود كه اين مطلب در روزنامهها و مطبوعات و حتّى در سخنان برخى از فرهيختگان مطرح مىشود، و حتّى در بعضى از ميز گردهايى كه توسط صدا و سيما پخش مىشود، مطرح مىگردد كه آزادىهاى افراد محترم است، چون بر طبق قانون اساسى، آنها حاكم بر سرنوشت خودشان هستند؛ ضرورت دارد كه توضيح فزونترى درباره اين موضوع ارائه شود:
واژه «حاكميّت» در دو بخش از حقوق قابل طرح است (البته چون الفاظ مشابهاند، كسانى كه اطلاع كافى ندارند آنها را جابجا به كار مىبرند.): يكى در حقوق بينالملل عمومى است كه گفته مىشود هر ملّتى حاكم بر سرنوشت خويش است. اين اصطلاح به عنوان يك اصل در حقوق بينالملل عمومى، ناظر به روابط بين كشورها و موضع آنها در قبال يكديگر و مقابله با كشورهاى استعمارگر است. در قرن 18 و 19 ميلادى، بخصوص در دنياى غرب، بساط استعمارگرى گسترده شد و هر كسى كه از زور و قدرتى برخوردار بود، يا به زور اسلحه و يا با