مجموعه با مجموعه ديگر نخواهد بود. بايد تمايزى بين دو نوع مجموعه باشد تا مجموعهاى را از مجموعه ديگر جدا كند. اگر همه اعضاى يك مجموعه قابل جايگزينى با اعضاى مجموعه ديگر باشد ـ مثلاً عضو «الف» در اين مجموعه بتواند جايگزين عضو «الف» در مجموعه ديگر شود و همچنين «ب» در اين مجموعه، جايگزين «ب» در مجموعه ديگر شود و نيز «ج» به جاى «ج» بنشيند ـ پذيرفتنى نيست كه آن دو را مستقل از يكديگر بدانيم.
اگر مجموعهاى به عنوان «دين اسلام» شناخته شده، بايد در مقابل دين ديگرى وجه امتيازى داشته باشد تا از آن باز شناخته شود، يعنى اصول ثابتى در آن باشد كه اسلام بر آنها استوار گرديده باشد و حال اگر به اصولى چون توحيد، نبوّت، معاد و يا اصل نماز و عبادت معتقد شديم و در عين حال همه آنها را قابل تغيير و تفسيرهاى مختلفى دانستيم، هيچ عنصر ثابتى را نمىتوانيم اثبات كنيم و ادعا كنيم كه اصلى از اصول اسلام است . بنابراين، بايد بگوييم كه مجموعه مشخصى به نام اسلام وجود ندارد! در اين صورت از چه چيز مىخواهيم دفاع كنيم؟ چگونه افراد را به اسلام دعوت كنيم اما شيوه و طريقه مسلمان شدن را به آنها ياد ندهيم و به آنها بگوييم اسلام را به هر شكلى و نحوى كه درك كرديد بدان عمل كنيد و بر اساس فهم و درك خود از اسلام عمل كنيد! اگر به اين نتيجه رسيديد كه بايد نماز بخوانيد، بخوانيد و اگر به اين نتيجه رسيديد كه نخوانيد، نخوانيد؛ شما مختاريد كه بر اساس فهم خود عمل كنيد! اين نوع درك از اسلام چه فرقى با درك از مسيحيّت و يا هر آيين ديگرى دارد؟ ديگر چرا افراد را به اسلام دعوت كنيم؟ اگر قرار است هر كسى به فهم خود از اسلام عمل كند و هيچ اصل و محور ثابت و مشخصى وجود نداشته باشد، ما فقط در لفظ، افراد را به اسلام دعوت مىكنيم. بر اساس اين نگرش، تفاوت نمىكند كه ما مردم را به اسلام دعوت كنيم يا به مسيحيّت و يا اساسا به بىدينى دعوت كنيم!
4. اسلام و اصول و معرفتهاى ثابت
اين فريبكارى و نفاق است كه كسى بگويد من اسلام را قبول دارم، اما فهم ثابتى از اسلام وجود ندارد و همه اصول آن قابل تغيير و تفسيرهاى مختلف است. در اين صورت، ممكن است از اسلام همان برداشت شود كه از مسيحيّت مىشود و آن دو با هم فرقى نخواهند داشت و يك مسلمان با يك مسيحى فرقى نخواهد داشت؛ پس ما نمىتوانيم كه بگوييم فلانى مسلمان