(سوگمندانه بايد گفت كسانى كه داعيه مسلمانى دارند، در شمار شبهات خود اين شبهه را مطرح كردهاند كه در اين زمان كه عقل بشر كامل شده، ديگر نيازى به دين، وحى و دستورات تعبّدى نداريم.) بر اين نگرش و تعريف، اين نتيجه مبتنى مىشود كه سياست ربطى به دين ندارد و وقتى ما همه مسائل سياسى را مىتوانيم با تكيه بر عقل و استدلالها و كاوشهاى عقلانى حل و فصل كنيم، ديگر چه نيازى به دين داريم!
آنچه ذكر شد از جمله شبهاتى است كه در اين زمينه مطرح شده است و ما به اجمال بدان پاسخ مىدهيم . ابتدا بايد گفت تعريفى كه از دين ارائه دادهاند و بر اساس آن، دين را تنها مربوط به زندگى آخرت و تنظيم رابطه انسان با خدا دانستهاند، باطل و مردود است و اين سخن كه مسائل سياسى انسان ربطى به خدا ندارد و از قلمرو رابطه انسان با خدا خارج است، با واقعيّت دين بيگانه است. دين يعنى شيوه رفتار صحيح انسانى، آنگونه كه خدا مىخواهد . اگر انسان در اعتقاد، در پذيرفتن ارزشها و در عمل فردى و عمل اجتماعىاش آنگونه كه خدا خواسته است باشد ديندار است و در مقابل، اگر اعتقاداتش بر خلاف آنچه باشد كه خدا خواسته، ارزشهاى پذيرفته شدهاش بر خلاف آن ارزشهايى باشد كه مورد قبول خداست، رفتار فردى يا اجتماعىاش بر خلاف آن روشى باشد كه خداپسند است و در هر كدام از اينها نقص داشته باشد؛ دينش نقص خواهد داشت. پس دين همه عرصههاى فوق را در بر مىگيرد.
7. لزوم شناخت دين از طريق منابع آن
اگر ما بخواهيم دين را تعريف كنيم، بايد ببينيم دينداران و كسى كه دين را نازل كرده چگونه آن را تعريف كردهاند؟ اگر ما بياييم از پيش خود تعريفى از دين ارائه دهيم و بر اساس آن تعريف خود ساخته بگوييم مسايل سياسى و اجتماعى از حوزه دين خارج است، مسائل سياسى واجتماعى با دينى ارتباط ندارد كه ما تعريف كردهايم، نه دينى كه خدا فرستاده است. براى شناخت دين خدا و ارائه تعريف از آن ما نبايد به سليقه خود مراجعه كنيم، بلكه براى شناخت دامنه، رسالت و خواست آن دين بايد منابع و محتواى آن را بررسى كنيم.
يك وقت كسى مىگويد: من اسلام را قبول ندارم، چون دلايلى كه براى درستى اسلام اقامه شده ضعيفاند، يا (العياذبالله) من دلايلى دارم بر دروغ و باطل بودن اسلام؛ چنين ادعايى جاى بحث دارد. اما صحيح و منطقى نيست كه كسى با فرض پذيرش اسلام بگويد، اسلام چيزى است كه من مىگويم، نه آنچه قرآن و پيغمبر و ائمه گفتهاند و مسلمانان به آن پايبندند.