اللّه» يعنى بىقيد و شرط از بزرگانتان اطاعت نكنيد كه اين يك نوع شرك است. اما اين شرك از مقوله شرك در خالقيّت و ربوبيّت تكوينى نيست. همچنين شرك در الوهيّت و عبوديّت نيست؛ چون آنها احبار و راهبان را عبادت نمىكردند. بلكه شرك در ربوبيّت تشريعى است؛ يعنى، در كنار خدا به وجود قانون گذاران ديگرى نيز معتقد بودند. مىگفتند كه افراد ديگرى، از جمله خود ما، حق دارند كه قانون وضع كنند، يعنى چنان نيست كه فقط قانون خدا معتبر باشد و از هر چه او بگويد بايد اطاعت كرد؛ چنانكه ابليس كه منكر ربوبيّت تشريعى شد، مىگفت «انا خيرٌ منه» من نبايد آدم را سجده كنم. با اين كه خدا فرمود آدم را سجده كن، گفت: من به آدم سجده نمىكنم چون بهتر از او (انسان) هستم؛ يعنى، اين حكم و دستور خدا مورد قبول شيطان قرار نگرفت. به عبارت ديگر، حقّ حاكميّت را مخصوص خدا نمىدانست. همين امر منشأ كفر ابليس بود والاّ چنانكه گفتيم او منكر خدا و ربوبيّت و معاد نبود. منشأ كفر ابليس انكار حاكميّت مطلق خدا بود. آن كفرى كه اسلام به بعضى از اهل كتاب نسبت مىدهد و دستور مىدهد اين كفر را رها كنند و به توحيد برگردند، شرك تشريعى است؛ چنانكه قرآن مىفرمايد:
«إِتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابا مِنْ دُونِ اللَّهِ و الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلالِيَعْبُدُوا إِلها وَاحِدا...»(111)
دانشمندانشان و راهبانشان (صومعه داران ترسا) و مسيح پسر مريم را به جاىخداى يكتا به خدايى گرفتند و حال آن كه جز اين فرمان نداشتند كه خداى يگانه رابپرستند.
آنها هيچ وقت در مقابل بزرگانشان به خاك نيفتادند و آنها را سجده و عبادت نكردند و منظور از به خدايى گرفتن احبار و راهبان اطاعت كوركورانه و بىقيد و شرط از آنها و بواقع، منحصر ندانستن قانوگذارى به خداوند است.
4. مفهوم توحيد خالص
بنابراين، توحيد خالص، توحيدى است كه مشوب و آميخته به اين شركها نباشد، نه شرك ابليسى و نه شرك اهل كتاب. حدّ نصاب توحيد در اسلام، علاوه بر اعتقاد به يگانگى خالق،