بدعت است و هيچكس با آن موافق نيست. اما گر منظور از آزادىها، آزادىهاى نامشروع است، طبعا كسى انتظار ندارد كه دين با آزادىهاى نامشروع هم مخالفت نكند! حاصل اين كه آزادىها از دو حال خارج نيستند: يا مشروعاند يا نامشروع؟ اگر مشروع باشند، دين و قانون آنها را تجويز كرده است و مخالف با آنها نيست و ديگر جا ندارد گفته شود كه دين و قانون حقّ ندارند آزادىهاى مشروع را از جامعه بگيرند. اگر دينى اجازه داده، چگونه مىتواند بگويد كارى كه من اجازه دادهام شما انجام ندهيد؟ اين خود نوعى تناقض است. اما اگر آزادىاى نامشروع باشد و دين آن را منع كرده باشد، معنا ندارد كه حق منع كردن آن را نداشته باشد؛ اين نيز خود نوع ديگرى تناقض است.
9. ضرورت تحديد آزادى
پس حاصل بحث اين است كه ما هم آزادى را عنصرى بسيار شريف و موهبتى الهى و شرطى براى تعالى و ترقّى و تكامل مادى و معنوى انسان مىدانيم. ما معتقديم كه اگر انسان از موهبت آزادى برخوردار نباشد، آگاهانه دين را انتخاب و بدان عمل نمىكند؛ در اين صورت اعتقاد او ارزشى نخواهد داشت. تكامل انسان و ترقّى انسان در اين است كه دينى را آگاهانه انتخاب كند، مفاد «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ »(103) هم همين است. ما معتقديم آزادى يكى از بزرگترين موهبتهاى الهى است، اما استفاده از هر موهبتى مرز مشخص دارد و استفاده از مواهب الهى داراى حدود است: «...وَ مَنْ يَتَعدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(104)
تجاوز از حدود الهى موجب شقاوت و موجب از دست دادن موهبت الهى است. همان چيزى كه موجب سعادت انسان مىشود، وقتى از حد و مرز خود تجاوز كرد موجب بدبختى مىشود. وقتى انسان در خوردن از حد گذراند، بيمار مىشود و گاه موجب مرگ خود مىشود. استفاده از غريزه جنسى كه موهبت الهى است از حدّش كه گذشت مفاسد اجتماعى به بار مىآورد و گاهى موجب هلاكت جامعه و موجب ابتلاء به بيمارى هاى خطرناك مىشود. سخن گفتن و نوشتن نيز همينطور است : ما حق نداريم به اين بهانه كه طبيعت ما اقتضا مىكند سخن بگوييم، هر چه خواستيم بگوييم؛ بلكه بايد حدود را رعايت كنيم. درست است كه