صفحه ٢٢٣

بخواهند كاملاً عريان شوند مردم به آنها فحش مى‌دهند، بدگويى مى‌كنند و نمى‌توانند تحمّل كنند. اين امر ديگرى است و الاّ هيچ قانونى نبايد انسان را محدود كند كه چگونه لباس بپوشد، لباس او كوتاه باشد يا بلند، كم باشد يا زياد، مرد برهنه باشد يا زن. مردم بايد آزاد باشند و روابط بين زن و مرد نيز بايد تا آنجا كه ممكن است آزاد باشد، تنها در صورتى كه در جامعه شرايط حادّى پديد آمد كه موجب هرج و مرج گرديد، بايد قدرى كنترل كرد! حد و نهايت آزادى اينجاست؛ ولى تا به حدّ ضرورت نرسيده، مرد و زن آزادند به هر صورت كه دلشان مى‌خواهد و در هر جايى و به هر شكلى رابطه داشته باشند. در مسائل سياسى نيز همين طور است و الى آخر. اصل بر اين است كه هيچ قيد و شرطى انسان را محدود نكند، مگر در حدّ ضرورت. اين اساس ليبراليسم است و چنانكه گفتيم سه ركن «اومانيسم، سكولاريزم و ليبراليسم » سه ضلع مثلث فرهنگ غربى را تشكيل مى‌دهند كه در قانونگذارى نقش اساسى را ايفا مى‌كنند.

5. تقابل مبانى فرهنگ غربى با فرهنگ اسلامى
مسأله اول اومانيسم مى‌باشد كه در مقابلش اصالت خداست. كسانى كه اين گرايش را قبول دارند، به مانند يك مسلمان معتقد به خداوند به قانونگذارى نمى‌نگرند. آنها فقط به فكر منافع اقتصادى، رفاه، آسايش و لذّت‌ها هستند. البته در مكاتب غربى هم كم و بيش اختلاف وجود دارد، از قبيل اين كه اصل، لذّت و منفعت فردى است و يا اجتماعى؟ اما تمام اين مكاتب در يك اصلْ شريك‌اند و آن اصل عبارت است از اين كه تا حدّ امكان بايد از قيد و بندها كاسته شود. در مقابل آن تفكر الحادى، طرز تفكر مكتب الهى و فرهنگ الهى است كه مى‌گويد اصالت با انسان نيست، بلكه اصالت با خداست. اوست كه مبدأ همه ارزش‌ها، زيبايى‌ها، سعادت‌ها و كمالهاست. او حقّ مطلق است و او بالاترين حق را بر انسانها دارد و بايد طورى عمل كنيم كه با او ارتباط داشته باشيم. نمى‌شود خدا را در زندگى نديده فرض كرد والاّ انسان از انسانيّت خارج مى‌شود: جوهره انسانيّت در خداپرستى است و انسان فطرتا ميل به «اللّه» دارد. اگر ما اين تمايل را ناديده بگيريم انسان را از انسانيّت خودش خلع كرده‌ايم. به هر حال، محور اصلى در انديشه‌ها و افكار و ارزش‌ها فقط خداست كه نقطه مقابل انسان محورى است.