حرف خود را نمىزند؛ بلكه از نقطهاى حرف خود را آغاز مىكند و به گونهاى سخن مىگويد كه براى ديگران جذّاب و قابل پذيرش باشد. براى مثال مىگويند: آيا اگر مرغى را در قفسى قرار دهند و آن قفس را نيز در درون قفس آهنين جاى دهند بهتر است، يا اين كه در قفس را باز كنند تا مرغ پرواز كند و به هر جا خواست پر كشد؟ بديهى است كه آزادى مرغ و پرواز آن بسيار بهتر و مطلوبتر است؛ سپس مىگويند آزادى كه ما از آن بحث مىكنيم يعنى همين!
در جامعه ما، اولاً يك چارچوبه قوانين كامل از دين تدوين شده است، سپس مجموعه قوانين مربوط به «ولايت فقيه» درون آن نهاده شده است و در درون آن، قوانين موضوعه مجلس شوراى اسلامى قرار مىگيرد و همچنين مجمع تشخيص مصلحت جايگاه خودش را يافته است و در نهايت شوراى نگهبان قوانين مصوّب را از نظر مىگذراند؛ چنين ساختارى بواقع نهادن قفس در درون قفس است! بهترين قانون آن است كه به انسانها اجازه دهد هر طور كه خواستند عمل كنند و هرچه خواستند بگويند و در كل برخوردار از آزادى مطلق باشند. طبيعى است كه قانون اول قفس است و قانون دوم آزادى است.
تأكيد ما روى اين است كه در مواجه با عقايد، افكار و آرايى كه از فرهنگهاى ديگر مىگيريم، ابتدا بايد سعى كنيم تا ريشه آنها را پيدا كنيم، سپس بنگريم كه با افكار اسلامى سازگارى دارند يا خير؟ اگر سازگارى داشتند كه مطلوباند و در غير اين صورت بايد آنها را كنار بگذاريم و به سراغ مبانى دين خودمان برويم و آنها را اساس و مبناى افكار و عقايد و فرهنگمان قرار دهيم.
6. غرب و رفع تعارض علم و دين
براى رفع تعارض علم و دين متديّنين غربى با تشكيك در حوزه قلمرو دين راه حلى ارائه دادند و اين شبهه را مطرح ساختند كه اساسا حوزه دين از حوزه علوم و فلسفه جداست. اين كه ما گاهى مىگوييم فلان ارزش فلسفى، ارزش اخلاقى و يا ارزشى انسانى با دين سازگار است يا سازگار نيست، بنابر فرضى است كه هر دو در يك نقطه تلاقى كنند؛ چون وقتى دو خط فرض كنيم كه يكى مايل به ديگرى است، در نقطهاى آن دو خط همديگر را قطع مىكنند. اما اگر دو خط موازى باشند، هيچگاه باهم تلاقى نمىكنند و تعارضى نخواهند داشت؛ چون هر يك از دو خط به هدفى منتهى مىشود كه مستقل از هدف خط ديگر است.