در تبيين و توجيه رابطه علم و دين گفتهاند كه بايد بين دين و علم، دين و فلسفه، دين و عقل و دين و ارزشهاى اخلاقى آشتى برقرار كرد و دو جهت و دو حوزه مستقل را براى آنها ترسيم كرد؛ يعنى، حوزه دين از حوزه علوم ديگر جداست و حوزه دين ارتباط با خداست و آنچه از اين ارتباط ناشى مىشود؛ از قبيل نيايش، نماز، دعا و يك سلسله مسائل كاملاً شخصى كه هيچ ربطى به ديگران ندارد. در اين حوزه، نه علم دخالتى دارد و نه فلسفه و نه هيچ عامل ديگرى؛ اينجا فقط مربوط به دل است. اگر چيز ديگرى در اين حوزه با دين شريك باشد، آن عرفان است؛ چون دين وعرفان از يك مقوله هستند و تقريبا از يك آبشخور برخوردارند. پس علم، فلسفه وتعقل ربطى به قلمرو دين ندارند؛ بلكه قلمرو اين سه نيز از يكديگر جداست و هر يك ابزار خاص خود را دارند.
اما در حوزه اخلاق، آن ارزشها و بايدها و نبايدهايى كه در حوزه رابطه با خداست، مثل اين كه آيا بايد نماز خواند يا نه؟ مربوط به دين است و در اين قلمرو با علم تعارضى ندارد. اما اگر بايد و نبايدها مربوط به زندگى اجتماعى انسان شد، مثل اين كه در مورد دزد مطرح مىشود كه چگونه بايد با او برخورد كرد؟ آيا بايد او را مجازات كرد يا خير؟ آيا بايد خائن و هر كسى را كه مرتكب جنايتى مىشود مجازات كرد يا خير؟ در اين خصوص مىگويند: هر كسى كه جرم و جنايتى مرتكب مىشود بيمار است و بايد معالجه شود و لازم است كه با نرمى و ملاطفت و در جاى مناسبى به معالجه او پرداخت و از او مراقبت و پرستارى كرد تا دست از جنايت بردارد!
ما در هيچ كجاى دنيا و در هيچ كشورى سراغ نداريم كه با جانى و بزهكار به مانند بيمار برخورد كنند و او را مجازات نكنند؛ اما در مقام ارائه تئورى مىگويند: جانى را نبايد مجازات كرد و اساسا مجازات متناسب با انسان و سازگار با كرامت انسانى نيست و به عنوان يك اصل كلّى مطرح مىكنند كه انسان ولو بدترين جنايتها را مرتكب شود، مطلقا نبايد مجازات شود، زيرا اين نوع برخورد مخالف شأن و مرتبه انسان است. در برابر اين گرايش، ما مسلمانان معتقديم كه دين در همه امور و شؤون زندگى دخالت مىكند و قانون ارائه كرده است؛ مثلاً در مورد دزد مىفرمايد:«وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيهُمَا...»(85)
كسانى كه مسائل اجتماعى را از حوزه دين جدا كردهاند، مىگويند دين حق ندارد كه در اين
نظریه سیاسی اسلام ج1
جلسه دوازدهم: تفاوت نگرش اسلام و غرب به ارزشها