صفحه ٨٦

است. مؤيد آنچه عرض كردم اين است كه آنان به صراحت گفته‌اند، رابطه مولويّت و عبوديّت و صدور امر از ناحيه مولى و لزوم اطاعت از او متناسب با فرهنگ برده‌دارى است.

5. پيشينه عصيان در برابر خدا
تنها انسان مدرن نيست كه از زيربار خدا، دين و تكاليف الهى شانه خالى مى‌كند، بلكه بسيارى از انسانها، در طول تاريخ، به سبب وسوسه‌هاى شيطانى زير بار تكاليف الهى نرفتند و راه عصيانگرى و قانون شكنى را پيش گرفتند. اين سخن كه بشر به دنبال حقوق است نه تكليف، سخن تازه‌اى نيست؛ بلكه در آغاز قابيل، فرزند عصيانگر آدم، آشكارا از زير بار تكليف و مقررات الهى شانه خالى كرد و در پرتو قانون‌شكنى و خودخواهى خويش برادرش، هابيل، را به قتل رساند:
«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مَنالاْءَخَرِ قَالَ لاَءَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.»(44) و داستان دو فرزند آدم را بحق بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام براى تقرّب (به پروردگار) قربانى كردند؛ اما از يكى پذيرفته نشد. (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت! (برادر ديگر) گفت: (من چه گناهى دارم) خدا تنها از پرهيزگاران مى‌پذيرد.
تاريخ داستانهاى پيامبران الهى كه در قرآن آمده حاكى از آن است كه اكثر مردم پيامبر خويش را تكذيب مى‌كردند و نه تنها زير بار پذيرش دعوت او نمى‌رفتند، بلكه تهمت به او مى‌زدند و پيامبر خويش را به سخريه و استهزا مى‌گرفتند و حتى او را مى‌كشتند و يا از شهر بيرون مى‌كردند. اگر پيامبرى سخن كاملاً مفيدى براى آنها بيان مى‌كرد و مثلاً به تعبير قرآن آنها را از كم‌فروشى باز مى‌داشت: «لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَائَهُمْ ...»(45) در مقابل او مى‌گفتند:
«قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ ءَابَائُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِى أَمْوَالِنَا مانَشَاءُ...»(46)
گفتند: اى شعيب، آيا نمازت به تو دستور مى‌دهد كه آنچه را پدرانمان مى‌پرستيدندترك كنيم، يا آنچه را مى‌خواهيم در اموالمان انجام دهيم؟