صفحه ٤٣

را قبول ندارند، ما هم با آنها دعوايى نداريم. اگر دلشان خواست بيايند تا با هم بحث كنيم و اين اسلام جامع را برايشان اثبات كنيم؛ اگر هم نخواستند به هر راهى كه مى‌خواهند بروند: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ...»(2)
اما اگر مى‌گوييد اسلام را قبول داريم،
چرا اسلام را شامل اين مسائل نمى‌دانيد و در هر يك از احكام اجتماعى اسلام خدشه مى‌كنيد؟ آيا آنچه در كتاب و سنّت است اسلام نيست؟ كه شما نه نمازش را قبول داريد، نه عباداتش را، نه احكامش را، نه احكام اجتماعى و سياسى‌اش را، نه ازدواجش را، نه طلاقش را و نه ساير مسائلش را؛ پس چه چيز از اسلام مى‌ماند و شما از كدام اسلام صحبت مى‌كنيد؟ آيا اين سخنان جز فريفتن يك عده افراد ناآگاه تأثير ديگرى مى‌تواند داشته باشد؟
    دين عبارت است از صبغه الهى در زندگى بشر: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(3)
زندگى انسان هم مى‌تواند رنگ خدايى داشته باشد و هم مى‌تواند رنگ شيطانى داشته باشد؛ حال اگر اين زندگى رنگ خدايى داشت، دين اسلام تجسّم يافته است. اگر ما خواسته باشيم از منشأ و خاستگاه صبغه الهى بحث كنيم، بايد ابتدا منابع دين را بشناسيم و ما غير از قرآن، سنّت و ادله عقلى منبع ديگرى براى اسلام سراغ نداريم و بر اساس اين منابع، اسلام همه حوزه‌هاى عبادى، سياسى، اجتماعى و فردى را در بر مى‌گيرد و چنانكه گفتيم، مرورى سطحى و گذرا روى قرآن كافى است كه بروشنى براى ما اثبات كند كه آن دينى كه در قرآن هست و قرآن به عنوان منبع اصلى آن به شمار مى‌رود، امكان ندارد از مسائل سياسى و اجتماعى بر كنار باشد. مجموعه قوانين و ارزش‌هايى كه ناظر به مسائل سياسى و اجتماعى نباشد، حتى اگر آكنده از مسائل عبادى باشد، ربطى به اسلام ندارد؛ چون اسلامى كه در قرآن تبيين شده است و ما از آن دفاع مى‌كنيم، مجموعه مسائل سياسى، اجتماعى و عبادى را شامل مى‌شود و سياست از اركان مهمّ آن و از قلمروهاى اصلى آن به حساب مى‌آيد و با اسلامى كه بر اساس نوشته‌ها و گفته‌هاى نويسندگان اروپايى و آمريكايى ارائه مى‌گردد كارى نداريم و آن را بيگانه با روح و محتواى اسلام اصيل مى‌دانيم.