صفحه ٢٨٢

زندگى ما را ممكن مى‌سازند، سپاس گذار باشيم. آيا عقلاى عالم دستورات بهداشتى را دخالت بيجا در زندگى افراد مى‌دانند، يا اين كه آن را بهترين خدمت براى جامعه به شمار مى آورند؟
    آنچه گفته شد در ارتباط با زندگى شخصى و فردى بود، در ارتباط با جامعه نيز عينا همين مسأله وجود دارد. اگر كسى بگويد من اصلاً معناى زندگى را درك نمى‌كنم و نمى‌خواهم زنده باشم و براى من فرق نمى‌كند كه زنده باشم يا بميرم! مسلما كسى او را عاقل نمى‌داند. او اگر نخواست قوانين را رعايت كند، مسلما در اين صورت، بر طبق نظام اسباب و مسببات و قوانين طبيعى هر اتفاقى كه لازم بود رخ مى‌دهد و قانون طبيعى كه انسان در آن هيچ تأثيرى ندارد، تأثير خود را مى‌بخشد و در نتيجه كار او يا به بيمارى منتهى مى‌شود و يا به مرگ. اگر كسى در زندگى هدف نداشت، بايد خود را به دست حوادث بسپارد و هر چه خواست بخورد و هر كار خواست انجام دهد، تا آنچه بايد انجام گيرد و يا به بيمارى مبتلا گردد و سرانجام او مرگ باشد. اما كسى كه هدف دارد و مى‌خواهد عمر طولانى داشته باشد و سلامتى‌اش محفوظ بماند و از اين سلامتى بهره كافى ببرد تا رشد تكاملى و رشد معنوى داشته باشد، نمى‌تواند نسبت به مقررات بهداشتى بى‌تفاوت باشد؛ يعنى بايد بر طبق مقرراتى كه كارشناسان ديكته مى‌كنند، آزادى‌هاى خود را محدود كند.
    اگر جامعه را مانند آن فرد بى‌هدف فرض كنيم كه مرگ و زندگى برايش مساوى است، نه بقا و نه شرف خود را مى‌خواهد، نه عزّت و نه استقلال خود را مى‌خواهد و نه هويّت و عزّتى، و نه آخرت و معنويّتى براى خود قائل است، مسلما چنين جامعه‌اى هر كارى مى‌خواهد بكند آزادى كامل دارد و لازم نيست هيچ مقرراتى را رعايت كند؛ مانند آن فردى كه مرگ و زندگى برايش يكسان است.
    تنها وقتى انسان احتياج به مقررات محدود كننده آزادى‌ها ندارد كه مرگ و حيات برايش يكسان باشد. يعنى حتّى اگر مرگ را هم نخواهد و زنده يا مرده بودن برايش فرقى نكند، به هيچ مقرراتى نبايد تن دهد و الا اگر مرگ را هم انتخاب كند، بايد مقررات آن را رعايت كند و بايد بداند چه كارى بايد انجام شود تا بميرد. پس هيچ كار هدفمندى بدون مقررات امكان‌پذير نيست و رسيدن به هر هدفى با آزادى مطلق امكان‌پذير نيست. اگر هدفى در كار است، بايد محدوديّتى هم باشد و مقدّمات هر كار بايد طبق قوانين و ضوابط خاصى انجام بگيرد؛ حتّى اگر هدف مرگ باشد.