ديگران را هم دوست داشته باشم نبايد به كسى ظلم كنم: مقتضاى ليبراليسم اين است كه ما حق و عدل را تا آنجا محترم مىشماريم كه مخالفت با آن موجب بحران در اجتماع بشود، امّا اگر موجب بحران نشد، هر كسى مىتواند به فكر منفعت خودش باشد. مىگويند مروّت و انصاف مفاهيمى هستند كه بشر از روى ضعف به آنها روى آورده است. اگر توانايى دارى هر كارى را كه مىخواهى انجام بده، مگر آن كه احساس كنى كه اين آزادى موجب بحران اجتماعى مىشود و چون آفت آن متوجّه خودت نيز مىشود بايد محدود گردد. پس اصل سوم در فرهنگ الهى و اسلامى اصالت حقّ و عدل است، در مقابل اصالت دلخواه.
به غير از اين سه ركن، عناصر ديگرى هم در فرهنگ غربى موجود است كه يا عموميت و يا اصالت ندارد كه مهمترين آنها «پوزيتيويسم اخلاقى» است. يعنى ارزشهاى اخلاقى تابع خواست و سليقه مردم است و واقعيتى ندارد. اگر امروز يك چيزى را پسنديدند و از آن خوششان آمد و به آن رأى دادند، مىشود ارزش. اما اگر فردا آن را نخواستند و رد كردند، ضد ارزش مىشود. مكرر عرض كردهام كه افراد جامعه ما با آن صفاى ذهنى كه دارند، نمىتوانند بفهمند كه فرهنگ غربى چه گندابى است. به طور مثال، در جامعهاى كه تا چندى پيش زشتترين كارها همجنس گرايى بود، امروز همانْ ارزش مىشود، درباره آن، فلسفه و ادبيات جذّابى ارائه مىگردد و انجمنهاى رسمى تشكيل مىشود كه شخصيتهاى مهمّ كشور از وزراء و وكلا عضو اين انجمنها هستند! تظاهراتى كه در حمايت از آن انجام مىشود، از هر تظاهرات سياسى پرجمعيتتر است، چرا؟ چون سليقههاى مردم عوض شده است. تا كنون سليقه آنها اين بود كه با جنس مخالف زندگى كنند، اما اكنون سليقهها عوض شده است و مىخواهند با جنس موافق زندگى كنند! ازدواج «مرد با مرد» و «زن با زن» را به طور قانونى در دفتر شهردارى ثبت مىكنند!!
اين طرز فكر «پوزيتيويسم اخلاقى» ناميده شده است كه در آن ارزشهاى اخلاقى واقعيت عقلانى ندارد و تابع خواستها، سليقهها و آراء مردم هستند. ملاكْ رأى مردم است، هر چه را امروز مردم گفتند خوب است، خوب مىشود و اگر فردا گفتند بد است، بد مىشود و در وراى خواست مردم چيز واقعى كه ملاك ارزشها باشد وجود ندارد؛ اين يك گرايش است و مطالب ديگرى هم هست كه نمىخواهم وارد تفصيل آنها بشوم و همان گونه كه عرض كردم در فرهنگ
نظریه سیاسی اسلام ج1
جلسه شانزدهم: تفاوت دو فرهنگ الهى و الحادى در حوزه قانون و آزادى