صفحه ١٠٤

اوّلیت او، نه به معناى آغازگر زمانى است؛ چراکه در این صورت محصور در دایره زمان مى شود و نه آغازگر ازنظر مکان؛ چراکه محصور در دایره مکان مى گردد؛ بلکه آغازگر بودن او به این معناست که ذات پاک ازلى او، سرچشمه تمام هستى هاست و همه موجودات از او نشأت گرفته اند.
همچنین پایان بودن او، به معناى پایان زمانى و مکانى نیست؛ بلکه مفهومش آن است که ذاتش ابدى مى باشد، و بقاى موجودات بسته به بقاى اوست و آنگاه که همه چیز فانى شود، او باقى است: (کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ * وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلاَلِ وَ الْإِکْرامِ).(1)
کوتاه سخن این که: او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است و اوست که بعد از فناى جهان نیز خواهد بود.
توصیف او به «ظاهر» و «باطن»، تعبیر دیگرى از احاطه وجود بى پایان او به همه چیز است.
از همه چیز ظاهرتر است، چراکه آثارش تمام جهان را پر کرده؛ و از همه چیز مخفى تر است، چراکه کنه ذاتش ناشناخته است!
بعضى از مفسّران نهج البلاغه(2) احتمالات دیگرى درباره ظاهر و باطن بودن خداوند داده اند؛ ازجمله این که: منظور از ظاهر این است که او بر همه چیز غالب است و چیزى بر او غلبه پیدا نمى کند و دیگر این که منظور از ظاهر این است که او برتر از همه اشیا مى باشد؛ ولى مطابق این دو تفسیر، مفهوم باطن به قرینه مقابله چندان روشن نیست و مناسب تر همان تفسیر اوّل است؛ که او ازنظر آثار وجودى اش به قدرى ظاهر و آشکار است که هیچ چیز مانند او نیست؛ زمین،