صفحه ٥٠٤

نخست این که: هیچ چیز در آن قابل اعتماد نیست، مى فرماید: «چه بسیار کسانى که بر آن (=دنیا) تکیه کردند ناگهان آن ها را به درد و رنج افکند، وچه بسیار افرادى که به آن اطمینان کردند ولى آن ها را بر زمین کوبید، چه افراد صاحب جاه و جلال که دنیا آن ها را حقیر و کوچک ساخت و متکبران فخرفروشى که به خاک مذلّتشان انداخت»؛ (کَمْ مِنْ واثِقٍ بِها قَدْ فَجَعَتْهُ، وَذِی طُمَأْنِینَةٍ إلَیْها قَدْ صَرَعَتْهُ، وَذی اُبَّهَةٍ(1) قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِیراً، وَذِی نَخْوَةٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِیلاً).
آرى، هیچ کس در هیچ پست و مقام و موقعیتى از حوادث دردناکى که به طور ناگهانى گریبان افراد را مى گیرد در امان نیست، شاهان بزرگ، قهرمانان قوى پیکر، ثروتمندان پرتجربه، و جوانان شاداب و زیبا، همه و همه در معرض هجوم این حوادث ناگهانى هستند، حوادثى که یک شبه نعمتها را مى گیرد وعزیزترین عزیزان را بر خاک مذلّت مى نشاند؛ و تاریخ پر است از این گونه حوادث.
طبرى در تاریخ خود مى نویسد: سلیمان بن عبدالملک روزى لباس گران بها وعمامه سبزرنگى پوشید و نگاه در آیینه کرد (و از چهره خود لذّت برد، و از روى مباهات) گفت: «من پادشاه جوان جوان بختم»، ولى بعد از این ماجرا تنها یک هفته زنده بود.(2)
و به گفته شاعر:

بهار عمر بسى دل فریب و رنگین است *** ولى چه سود که دارد خزان مرگ از پى

دیگر این که: تمام شیرینى هاى آن با تلخى آمیخته و پیروزى هایش با شکست توأم است، مى فرماید: «حکومت دنیا ناپایدار است و همواره دست به دست