صفحه ٣٣٤

بنى امیّه با شنیدن نام «سُدیف» رنگ از چهره هایشان پرید و اندامشان به لرزه درآمد؛ زیرا مى دانستند او شاعرى توانا، فصیح، شجاع و از دوستان و شیعیان على (علیه السلام) و از دشمنان سرسخت بنى امیّه است.
سُدیف وارد شد؛ هنگامى که نگاهش به بنى امیّه افتاد، اشعار تکان دهنده اى درمورد ظلم هاى بنى امیّه بر بنى هاشم قرائت کرد که ازجمله آن ها این دو بیت بود:

وَاذْکُرُوا مَصْرَعَ الْحُسَیْنِ وَزَیْدِ *** وَ قَتِیلٍ بِجَانِبِ المِهْرَاسِ
وَالْقَتِیلَ الَّذِی بِحَرَّانَ أَضْحَى *** ثَاوِیآ بَیْنَ غُرْبَةٍ وَ تَتَاسِ

«به یاد آورید! محل شهادت حسین (علیه السلام) و زید را و آن شهیدى که در مهراس (اشاره به شهادت حمزه در اُحد است) شربت شهادت نوشید.
و آن شهیدى که در حرّان به شهادت رسید و تا شامگاهان در تنهایى بود و(حتّى جنازه او) به فراموشى سپرده شد (اشاره به شهادت «ابراهیم بن محمّد» یکى از معاریف بنى هاشم و بنى عبّاس در سرزمین حرّان در نزدیکى مرزهاى شمالى عراق است)».(1)
سفّاح دستور داد خلعتى به سُدیف بدهند و به او گفت: فردا بیا تا تو را خشنود سازم و او را مرخص کرد؛ سپس رو به بنى امیّه کرد و گفت: سخنان این برده و غلام بر شما گران نیاید، او حق ندارد درباره موالى خود سخن بگوید؛ شما مورد احترام من هستید (بروید و فردا بیایید!)
بنى امیّه پس از بیرون آمدن از نزد سفّاح به مشورت پرداختند. بعضى گفتند: بهتر آن است که فرار کنیم؛ ولى گروه بیشترى نظر دادند که خلیفه وعده نیکى به ما داده و سُدیف کوچک تر از آن است که بتواند نظر خلیفه را برگرداند.
فردا همه نزد سفّاح آمدند؛ او دستور پذیرایى از بنى امیّه را داد؛ ناگهان سُدیف شاعر وارد شد و رو به سفّاح کرد و گفت: