صفحه ٢٠٨

صفاتِ جمال و جلال او، نامحدود بودن ذات پاک او از تمام جهات است و ازلیّت وابدیّت، بیان دیگرى از نامحدود بودن آن ذات مقدّس است.
سپس به بیان دلیل، یا توضیحى در این زمینه پرداخته، مى فرماید: «به دلیل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد؛ و به دلیل آخر بودنش، واجب است پایانى برایش نباشد»؛ (وَ بِأَوَّلِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لا أَوَّلَ لَهُ، وَ بِآخِرِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاآخِرَ لَهُ).
این تعبیر نکته لطیفى در بر دارد و آن این که: اوّل بودن خداوند، اوّلیت زمانى نیست؛ بلکه اوّلیت ذاتى و به معناى ازلیّت است و روشن است ذاتى که ازلى است، آغازى ازنظر زمان ندارد. همچنین آخریّت او ذاتى است نه زمانى، وبه معناى ابدیّت است و چیزى که ابدى است، آخرى ازنظر زمان ندارد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله، احتمالات دیگرى داده اند که با تعبیرات جمله هاى امام (علیه السلام) سازگار نیست.
سپس به شهادت بر الوهیّت خداوند پرداخته، چنین مى فرماید: «و شهادت مى دهم که معبودى جز (ذات پاک) الله نیست؛ شهادتى که در آن، درون و برون، هماهنگ و دل با زبان هم صداست»؛ (وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ شَهَادَةً یُوَافِقُ فِیهَا السِّرُّ الإِعْلاَنَ، وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ).
این تعبیر نشان مى دهد شهادتى ارزش دارد که تمام وجود انسان را در بر گیرد و ظاهر و باطن و قلب و زبان، در آن هماهنگ باشد. زیرا بسیارند کسانى که شهادت به توحید را بر زبان جارى مى کنند، امّا دل آن ها کانونى است از بت پرستى؛ وبتکده اى است با انواع بت ها، و نیز بسیارند کسانى که در دل گواهى به یکتایى حق مى دهند، ولى به هنگام عمل آثار شرک در آن ها نمایان است: دربرابر مال و مقام سجده مى کنند و در مقابل شهوات، سر تعظیم فرود مى آورند؛ در حالى که با زبان وگاه در دل مى گویند: «معبودى جز خداى یکتا نیست!» ومى دانیم که همه این ها از شاخه هاى نفاق است و چنین کسانى به حق در زمره منافقان اند.