صفحه ٢٣٠

فهم ما قرار مي گيرد صفات خداست. حال ديديم كه در اين مناجات كنه به صفات الهي نيز نسبت داده و تصريح شد كه انسان از شناخت كنه صفات خدا نيز عاجز است. پس نمي توان كنه را به معناي ذات دانست و انسان همان طور كه نمي تواند كنه ذات خدا را بشناسد، نمي تواند كنه صفات او را نيز بشناسد.

 نگاهي دوباره به انگارة شناخت خدا با علم حصولي و حضوري
چنان كه گفتيم، شناخت خداوند به دو گونة شناخت حصولي و شناخت حضوريْ قابل تصوير است. شناخت حصولي خداوند به  كمك دسته اي از مفاهيم ذهني به دست مي آيد. براي نمونه دربارة چيستي خدا مي گوييم: «خداوند كسي است كه عالم را خلق كرده است». اين گزاره از چند مفهوم «كسي»، «عالم» و «خلق» و تركيب آنها به دست آمده، و هريك از اين مفاهيم و خود مفهوم «كسي كه عالم را خلق كرده» كلي است؛ چنان كه در منطق و اصول آمده است، محمولاتْ مفاهيمي كلي اند. وقتي مي گوييم: «زيدٌ قائم»، «قائم» كه بر «زيد» حمل مي شود و محمول جمله قرار گرفته، مفهومي كلي است. همچنين محمول در گزارة مزبور (كسي كه عالم را خلق كرده) مفهوم كلي است. در آن گزاره اين مفهوم كلي كه يك مصداق بيش ندارد، شناخته مي شود و به  هيچ  وجه ما خود خدا را نمي شناسيم و شناخت ما از خدا غايبانه است. آنچه در پرتو علم حصولي شناخته مي شود يا مفهوم و يا صورت ذهني است، و هيچ گاه علم حصولي انسان را به حقيقت عيني و خارجيِ معلوم نمي رساند. براي نمونه شناخت زيد يا با توجه يافتن به صورت ذهني او، كه پيش تر با مشاهدة او در ذهن ما پديد آمده، حاصل مي شود، يا اگر ما پيش تر او را نديده باشيم، با مفهوم حاصل از گزارة «زيد پسر فلاني است» به  دست مي آيد. شايد تصور كنيم كه ما به  وسيلة حواس ظاهري حقيقت و واقعيت اشيا را مي شناسيم. براي نمونه وقتي چيزي را لمس مي كنيم، حقيقت آن را شناسايي مي كنيم؛