صفحه ٢١٥

را نديده معرفي كنند، صفات و ويژگي هاي او را بيان مي كنند و آن شخص پس  از آنكه به وطن خود آمد و آن كودك را مشاهده كرد، مي نگرد كه آن ويژگي ها و صفات بر آن كودك منطبق است. در اينجا چون كودكْ غايب است، شناخت او تنها از راه بيان ويژگي ها و صفات او ميسر مي شود.
ئِنَّكَ لأنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أخِي؛(136) «آيا تو خود يوسفي؟ گفت: آري، من يوسفم و اين برادر من است». ايشان مي فرمايند كه آنان يوسف را با خودش شناختند، نه به  واسطة ديگري؛ نيز آنها يوسف را حقيقتاً مشاهده كردند، نه آنكه از پيش خود و با پندار دل و توهمات خود بدان آشنايي يابند.

 ديدگاه هاي متفاوت دربارة علم حضوري به خدا
اولياي خدا معبود را با خودش مي شناسند؛ نه آنكه از طريق مفاهيم ذهني و شناخت مفهوميِ صفاتْ به او معرفت غايبانه پيدا كنند؛ مانند آنكه بدانند خدا كسي است كه عالَم را آفريده است. كسي كه خدا را با خودش بشناسد و معرفت او به خداوند كامل باشد و با شهود خود او را بيابد، خداوند چنان خود را به او معرفي مي كند و در قلب او تجلي مي يابد كه او هرگز دربارة خدا شك نمي كند. با تطبيق معرفت شاهدانه به خداوند بر علم