صفحه ١٨٠

ارزش شناخت حسي
يكي از مسائلي كه در علوم عقلي مطرح مي شود، چگونگي پيدايش شناخت براي انسان است. البته بزرگان درباب تفاوت شناخت و معرفت با علمْ مباحثي مطرح كرده اند كه جنبة لغوي دارد و در آن مباحث، معرفت و عرفان به يك معنا و هر دو مصدر يك فعل معرفي شده اند و معناي فارسي آن دو شناخت و شناسايي است كه ازنظر مفهوم با دانستن اندکي تفاوت دارد.
ازجمله ابزار شناخت، حواس پنج گانه، يعني بينايي، شنوايي،  لامسه، بويايي و چشايي است كه به وسيلة آنها اشيا و امور محسوس شناخته مي شوند. براي نمونه، عمل ديدن با چشم انجام مي پذيرد و بدين  طريق شناختي براي انسان حاصل مي شود. درمورد ديدن، انسان تصور مي كند كه واقعيت محسوس و مبصَر را مي شناسد و محسوس همان طوري كه هست براي انسان درك مي گردد، درصورتي كه تحقيقات علمي بيانگر آن است كه مشاهده و ديدن و شناختي كه بدين  وسيله براي انسان حاصل مي شود با آنچه تصور مي كند، متفاوت است. تحقيقات علمي ثابت كرده است هنگام ديدن، بين ما و جسم خارجي، شعاع نوري وجود دارد كه به وسيلة آن، عكس و اثري از آن جسم خارجي در نقطه اي از چشم ما به  وجود مي آيد و آن گاه آن عكس به وسيلة عصب خاصي به مغز ما منتقل مي شود و سپس عمل ديدن محقق مي شود. پس با يك سري فعل وانفعالاتي كه در چشم و مغز ما به وجود مي آيد، درك و شناختي به نام ديدن برايمان پديد مي آيد. ما هيچ  چيز را آن سان كه در جاي خود قرار دارد نمي بينيم، بلكه هرچيزي را در درون چشم و با اعصاب و مغزمان مي بينيم و به وسيلة تجربياتي كه با مشاهدات خود به دست آورده ايم، جايگاه اشيا و فاصله مان با آنها را حدس مي زنيم؛ وگرنه چيزي را به درستي در جاي خود تشخيص نمي دهيم و آنچه مي بينيم صورتي است كه در چشم و مغزمان پديد آمده است. آن گاه در مباحث معرفت شناسي درزمينة