صفحه ٢٢٢

مي گيرد. حتي ملائكه، وجود مقدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمة اطهار(عليهم السلام) نيز نمي توانند علم حضوري به كنه خداوند داشته باشند.

 معناي علم حضوري به ذات خدا
ازسوي ديگر،  اهل معقول معتقدند كه علت از معلول غايب نيست، و لازمة وجود معلول، علم او به ذات علت است. ازاين رو، اگر آن علم آگاهانه نيز نباشد، دست كم هر معلولي، ولو ناآگاهانه علم حضوري به ذات علت خود دارد. اين سخن در ظاهر با سخن پيشين متناقض به  نظر مي رسد. حتي برخي هر دو سخن را كه متضاد و متناقض به  نظر مي رسند در كتابشان آورده اند و تعجب ما را برمي انگيزند كه چرا دو سخن متناقض گفته اند. جمع بين اين دو نظر اين است كه «ذات خداوند» دو اصطلاح دارد:
اصطلاح اول مربوط به فلسفه و كلام، و به ويژه كلام شيعي است كه از سخنان امير مؤمنانوَكَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَشَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَ نَّهُ غَيْرُ الصِّفَة؛(142) «و كمال اخلاص نفي صفات زايد بر ذات از خداوند (و اعتقاد به وحدت و عينيت ذات و صفات الهي) است؛ زيرا هر صفتي گواهي مي دهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفي گواهي مي دهد كه آن غير از صفت است».
از اين بيان نوراني به دست مي آيد كه صفات الهي مستقل و زايد بر ذات خداوند نيستند و صفات خداوند عين ذات الهي اند و اختلاف بين آنها از حيث مفهوم است؛ چه