صفحه ٢٤

كند. چنان كه از مثال هاي مزبور برمي آيد، واجد شدن و برقراري ارتباط با صفات و اشياي گوناگون متفاوت است. ارتباط برقرار كردن و واجد شدن خصلت ها و صفات انساني و مهارت هاي پسنديده به اين است كه انسان آنها را در خودش پديد آورد و بخشي از وجود خود قرار دهد. اما ارتباط برقرار كردن با امور بيروني به اين است كه انسان با حواس خود آنها را ادراك كند، و درنتيجه، واجدشان مي شود و با آنها ارتباط برقرار مي كند. به تعبير ديگر، لازمة دوستي و محبت هر چيز، نزديك شدن بدان است. اگر آن چيز از امور مادي است، از طريق قواي حسي خود به آن نزديك مي گردد و اگر از شمار خصلت هاي معنوي و اخلاقي است، نزديك شدن بدان با ايجاد آن صفت در درون و هضم آن در وجود خويش تحقق مي يابد. اگر موجودي مجرد بود، تقرب به آن، معنايي خاص خواهد داشت. بر اين اساس، نمي شود كسي خدا را دوست داشته باشد و نخواهد به او تقرب جويد. لازمة دوستي و محبت، تقرب به محبوب است. البته با توجه به مراتب محبت و شدت و ضعف آن، مراتب تقرب به محبوب نيز متفاوت مي شود. با توجه به اينكه لازمة محبت به محبوب، تقرب به اوست و محب در پي آن است كه از فاصله اش با محبوب بكاهد، در ادبيات و متون عرفاني دربارة عشق و محبت، هرجا اين واژگان مطرح شده،  مسئلة وصل و هجران نيز مطرح گرديده و آمده است كه عاشق در پي وصل محبوب است و از فراق او شكوه مي كند.

 جستاري در حب ذات
روشن شد كه دوستي و محبت در صورتي تحقق مي يابد كه لذتي از جانب محبوب به محب برسد و لازمة محبت نيز تقرب محب به محبوب است. اكنون جا دارد به مسئلة حب ذات يا حب نفس نيز پرداخته شود؛ چه اينكه دوست داشتن خويشتن را اصل و اساس همة محبت ها معرفي كرده اند. حتي مي توان گفت منشأ حركت و تلاش انسان در