صفحه ١٨١

ادراكات حسي، نسبت اين صورت با خارج و ميزان مطابقت آن صورت با شيء خارجي بررسي شده است. شناختي كه با گوش و ساير قواي حسي و با مكانيسم خاص خود به  وجود مي آيد نيز بر همين سياق است.
ما هرچيزي را با رنگ خاصي مي بينيم و تصور مي كنيم كه رنگ داراي حقيقت و واقعيت خارجي و عيني است؛ درصورتي كه در تجربه هاي علمي دست كم يك تئوري مطرح شده كه رنگ، وجود خارجي ندارد و آنچه را رنگ مي ناميم، حاصل امواج گوناگوني است كه وقتي بر اعصاب چشممان اثر مي گذارند، اشيا را به شكل ها و رنگ هاي گوناگوني مي بينيم، وگرنه در خارج، چيزي به نام رنگ وجود ندارد. اگر رنگ، وجود خارجي نداشته باشد، آگاهي ما از واقعيت هاي خارجي محدود مي شود يا اگر رنگ ها را به گونة ديگري مشاهده مي كرديم، ارتباط ما با واقعيت هاي خارجي با ارتباطي كه اكنون داريم متفاوت مي شد و اشياي خارجي را جور ديگري مي ديديم. چنان كه ثابت شده كه برخي از حيوانات همة اشيا را به رنگ خاكستري مي بينند. پس برخلاف آنچه ما خيال مي كنيم كه حقيقت اشيا را با چشممان مي بينيم، آنچه مي بينيم و مشاهده مي كنيم با آنچه حقيقت و واقعيت دارد، متفاوت است و با چند واسطه، اين ديدن و مشاهده براي ما محقق مي شود.
افزون بر ادراك حسي كه گفتيم با واقعيت خارجي محسوس فاصله دارد، پس  از آنكه صورت هاي ذهني مدركات حسي در ذهن ما نقش بستند و ثابت ماندند، صورت خيالي آنها در ذهنمان پديد مي آيد. البته «خيالي» به معنايي كه در علوم عقلي رايج است نه به معناي موهوم. ادراك و صورت خيالي، دركي است كه بي واسطه از خارج به دست نمي آيد، بلكه پس  از ادراك حسي و فعل وانفعالاتي كه در آن پديد مي آيد، به اثري كه از آن ادراك در ذهنمان باقي مي ماند و ما آن را به خاطر مي آوريم، صورت خيالي گفته مي شود؛ نظير آنكه در گذشته، ما در مجلسي حضور يافته ايم و خاطره اي از آن در ذهنمان باقي مانده، و ما بدون آنكه دوباره آن مجلس را درك كنيم، صورت خيالي آن را در ذهنمان حاضر مي كنيم.