صفحه ٢١٦

حضوري به او، اين پرسش مطرح مي شود كه آيا مي توان به خداوند علم حضوري داشت؟ در اين  باره از ديرباز بين علماي معقول اختلاف نظر بوده است.  حكماي مشاء براي علم حضوري بيش  از يك مصداق قائل نبودند و آن عبارت است از علم ذات به خود. پس مورد انحصاري علم حضوري از ديدگاه آنان، معرفت نفس به خويش است؛ يعني هر شخصي خود را درك مي كند و اين ادراك به خويش، همان علم حضوري نفس به خويش است. جز اين مورد، ساير علومْ حصولي اند؛ حتي علم خدا به موجودات نيز حصولي است. حتي  ابن سينا با آن دقت نظرش در مسائل علمي، قايل بود كه علم الهي به موجودات، توسط صور نقش يافته در ذات الهي حاصل مي شود. بنا بر اين  نظر، ما نمي توانيم به خداوند علم حضوري بيابيم. پس هرجا سخن از علم به خدا و رؤيت و شهود او به ميان آمده است، همه در علم حصولي مي گنجند؛ حتي تعبير ولكن تُدْرِكُهُ القُلوبُ بِحَقَايِقِ الاِيمانِ؛(137) «اما دل ها در پرتو ايمان راستين او را دريابند» نيز ناظر به علم حصولي به خداست. البته با پيشرفت فلسفه به بركت نور اسلام و سخنان اهل بيت(عليهم السلام) و به ويژه با شكل يافتن حكمت متعالية صدرالمتألهين، حكماي اسلام به اين نتيجه رسيدند كه علم حضوري سه قسم كلي دارد و علاوه بر علم نفس به خويش و قواي خود، علم علت و فاعل ايجادي به معلول، و علم معلول ذي شعور به علت ايجاد كنندة خود نيز از علوم حضوري اند. منظور از علت ايجادي، فاعل و علتي است كه معلول را ايجاد مي كند، نه فاعلي كه با تركيب مواد و ايجاد تغيير در آنها هيئتي جديد به وجود مي آورد. فاعل اخير، اصطلاحاً فاعل و عاملِ اِعدادي شمرده مي شود. توضيح آنكه وقتي فعلي را به كسي نسبت مي دهيم، براي نمونه مي گوييم اين ساختمان را فلان بنّا ساخته است، آن بنّا ساختمان را از عدم به وجود نياورده، بلكه با تركيب و چينش مصالح بر روي هم، تركيب