صفحه ٢١٤

وقتي از فهم سخنان امام عاجز مي ماند و درمي يابد كه سخنان امام براي او تازگي دارد، از امام درخواست مي كند كه سخنان عميق خود دربارة توحيد و ايمان را تفسير كنند. وي همچنين دربارة طريق معرفت توحيد مي پرسد و امام در لابه لاي پاسخ خود مي فرمايند: إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِه وَمَعْرِفَةَ صِفَةِ الغائِبِ قَبْلَ عَيْنِه؛ «به راستي شناخت خود و عين حاضر پيش از صفتش و شناخت صفت غايب پيش از خود او صورت مي گيرد».
چنان كه گفتيم، معرفت خودِ شاهد و حاضر، و معرفت غايب را كه توسط صفت آن حاصل مي شود، مي توان بر علم حضوري و علم حصولي تطبيق داد؛ با اين تفسير كه در معرفت عين شاهد و حاضر، ذات معلوم بدون وساطت صورت و مفاهيم ذهني به  وسيلة عالِم درك و شهود مي شود، اما معرفت غايب، معرفتي است حصولي كه به  وسيلة مفاهيم ذهن و با شناخت صفات ذات معلوم به دست مي آيد. در شناخت اخير، ذات معلومْ بي واسطه براي نفس عالم درك و شهود نمي شود؛ بلكه عالم به  وسيلة صفات به معلومِ غايبْ شناخت ذهني مي يابد. پس در اين شناخت، ما پيش از آنكه ذات و عين غايب را بشناسيم، صفاتش را مي شناسيم و با شناخت صفات، به شناخت عين غايب دست مي يابيم. براي تقريب به ذهن، مثالي حسي ذكر مي كنيم (البته اين مثال با ممثل كه معرفت شاهد است تفاوت دارد؛ چراكه شناخت ما از محسوسات، حصولي و غايبانه است و توسط مفاهيم و صورت برگرفته شده از صفات و ويژگي هاي موجود حسي حاصل مي شود و از اين  جهت، اين شناخت غايبانه، با شناخت عين غايب توسط صفات كه در روايت آمده، انطباق مي يابد): اگر خداوند به كسي فرزندي بدهد و آن فرزند را نزد او بياورند و به او نشان دهند، او پيش از آنكه صفات و ويژگي هايي چون وزن، قد و رنگ چهرة آن فرزند را بشناسد، خود او را مي بيند و مي شناسد و سپس آن صفات و ويژگي ها براي او شناخته مي شوند. با اين حال اگر بخواهند آن كودك را به كسي كه او