صفحه ٢٢٩

است. پس جهل به معناي نفي علم و نفي دانايي است. به تعبير ديگر، جهل عدم ملكة علم است و تا معناي علم و دانستن فهم نشود، معناي جهل فهميده نمي شود. در نتيجه، فهم معناي جهل، بسته به فهم معناي علم است.
همچنين آنان مي گويند كه ما معناي «قادر بودن» خدا را نمي دانيم و در تعريف «قادر» كه يكي از صفات خداست، مي گويند يعني خدا عاجز نيست. پس ايشان در تعريف قدرت خدا، به نفي عجز بسنده مي كنند و آن گاه مي گويند كه عجز به معناي عدم قدرت و يا ناتواني، و عاجز به معناي ناتوان است. اين تعريف از عجز و عاجز، وقتي فهم پذير مي شود كه ما معناي قدرت را بدانيم. با گفتن «عدم العجز»، معناي «قدرت الهي» روشن نمي شود. كساني كه اين گرايش تفريطي را در باب معرفت خدا برگزيدند، بدين  وسيله درصدد تنزيه خداوند از صفات ناقصي كه بشر براي خداوند تصور مي كند، برآمده اند؛ اما اين گرايش تفريطي آثار نامطلوبي در پي دارد. به  هر روي و نمي توان امكان شناخت خدا را في الجمله منكر شد و لازمة نفي مطلق شناخت خدا، نفي دين و عدم گرايش بدان است!
روشن شد كه ما در حد فهم و درك خودمان مي توانيم خداوند و صفات او، مانند صفت عالميت، رحمانيت و قادريت خداوند را بشناسيم و نفي مطلق معرفت خداوند، مردود و باطل است. از ديگر سو، بسياري از آيات و روايات تصريح مي كنند كه نمي توان كنه ذات الهي و صفات او را شناخت. از جمله در آغاز مناجات عارفين نيز تصريح شده كه ما نمي توانيم كنه صفت جمال را بشناسيم: وَعَجَزَتِ العُقُولُ عَنْ اِدراكِ كُنْهِ جَمالِكَ. بر اين اساس، در فرهنگ مسلمانان و به ويژه در فرهنگ اهل بيت(عليهم السلام)و پيروان آنها، آمده كه انسان نمي تواند كنه خداوند را بشناسد و معرفت انسان به خدا بالوجه، يعني از طريق نشانه ها و آثار و تجليات الهي حاصل مي شود. پس از اين بحث سخن از چيستي كنه خدا به ميان آمده و برخي گفته اند كه منظور از آن، ذات خداوند است و منظور از اينكه كنه خدا را نمي شود شناخت، اين است كه ذات خداوند را نمي شود شناخت. آنچه در قلمرو