صفحه ٢٢٨

راهي براي شناخت خدا وجود ندارد؛ براي مثال، در قرآن دربارة خداوند آمده است: هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ؛(146) «اوست خداي آفريدگار، هستي بخش و نگارندة صورت ها». ما خدا را خالق مي دانيم؛ اما حقيقت خالقيت و نيز حقيقت صفت عالم و قادر را نمي فهميم. برخي تصريح مي كنند كه ما معناي عالِم بودن خدا را نمي دانيم و در تعريف آن تنها مي توانيم بگوييم كه او جاهل نيست. همچنين وقتي گفته مي شود خداوند قادر است، يعني او عاجز نيست و يا اينكه خدا موجود است، يعني معدوم نيست. درنتيجه از همة صفات اثباتي خدا معاني سلبي اراده مي شود و آنها به صفات سلبي بازگشت داده مي شوند. مستند قائلان اين نظريه در عدم فهم صفات و عدم امكان شناخت خدا، رواياتي است كه در باب منع از تفكر در ذات الهي وارد شده است.
اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه وقتي شما در تعريف عالم مي گوييد: «لَيس بِجاهل»، و با نفي جهل از خداوند، معناي «عالم» را به دست مي دهيد، آيا معناي جهل را كه از خداوند نفي مي كنيد، مي دانيد؟ يا آنكه معناي جهل را نيز نمي دانيد؟ لازمة عدم فهم معناي جهل، پذيرفتن تناقض است؛ يعني هركه  هر چه بخواهد مي تواند دربارة خداوند بگويد؛ زيرا معناي آنچه را دربارة خداوند مي گوييم، نمي دانيم. پس فرقي نمي كند كه بگوييم خدا يكي است، يا دو تا و يا سه  تا؛ زيرا معناي يكي، دو تا و يا سه تا بودن خداوند را نمي دانيم. پس وقتي در تعريف «عالم» مي گوييد: «ليس بجاهل»، معناي جهل را مي دانيد؛ زيرا شما مي گوييد ما صفات و آنچه را به خداوند مربوط است نمي دانيم و جهل كه از ويژگي هاي ماست و خداوند از آن مبرّاست، براي ما فهميدني خواهد بود. پس بايد بتوان آن را تعريف كرد. در تعريف آن گفته مي شود: «عدم العلم» يا «ناداني» . در اين صورت، آنچه در تعريف جهل آمده، مركب از «عدم»  و «علم»، و يا «نا» و «دانايي»