اين شبهه که خداوند اشياي عالم را از مادهاي قبلي آفريده است، عمدتاً ناشي از برداشت غلطي است که از مفهوم صنع و حتي از مفهوم خلق و آفريدن در اذهان وجود دارد. معمولاً ما انسانها گمان ميکنيم که تنها زماني صنع يا آفريدن معنا دارد که چيزي باشد و تغييراتي بر روي آن ايجاد شود و به چيز ديگري تبديل شود. مثلاً براي ساخت انگشتر، بايد طلايي باشد تا زرگر آن را ذوب کند، در قالب بريزد، و کارهاي ديگري روي آن انجام دهد تا انگشتر ساخته شود. در اينجا ميگوييم: صَنَعَ الخَاتِم (انگشتر را ساخت) و در غير اين صورت اصلاً صنع يا خلق معنا ندارد. چنين اذهاني گمان ميکنند هنگامي معنا دارد بگوييم خدا صانع عالم است که مادهاي باشد تا خدا بر روي آن کار کند و عالم را بيافريند، و اگر هيچ مادهاي نباشد، خداوند نميتواند چيزي خلق کند. حتي به برخي از فيلسوفان يونان نسبت داده شده است که گفتهاند ما خداوند را بهعنوان محرک اول و نخستين کسي که حرکت را در مادة عالم ايجاد کرد اثبات ميکنيم؛ چراکه عالم نيازمند محرک است. اين سخن بدينمعناست که در کنار خداوند، مادهاي موجود بوده که هيچ احتياجي به خداوند نداشته، و خداوند کسي است که در اين ماده ايجاد حرکت کرد و تغييراتي را در آن پديد آورد.
اين افکار نادرست و خام به خاطر اُنسي است که ما با کارهاي خود داريم و نميتوانيم بهدرستي درک کنيم که آنچه اصلاً نبوده و هيچ مادة قبلي نداشته، به وجود آيد. البته اين امر عجيبي نيست؛ چراکه ما نميتوانيم حقيقت خود خدا را نيز درک کنيم. اگر بنا باشد هرآنچه را که حقيقتش برايمان قابل درک نيست انکار کنيم، بايد در همين عالم مادة بسياري از اشيا را انکار کنيم. امروزه با پيشرفت علوم بهتدريج وجود اشيايي ثابت ميشود که قابل درک حسي نيستند. براي مثال در علوم تجربي گفته
رساترین دادخواهی و روشنگری ج1
بخش اول/فصل ششم: افعال الهي