که خداوند پذيراي درک حسي نيست و نميتوان با چشم سر او را ديد. هنگامي ميتوان چيزي را با چشم ديد که مقابل چشم ما قرار گيرد. بنابراين بايد آن شيء محدود باشد. از سويي ديگر بايد سطحي داشته باشد که نور به آن سطح بتابد و در چشم ما بازتاب يابد و اثرش به مغز منتقل شود. بنابراين خداوند در صورتي با چشم ديدني است که يا کل وجودش در مقابل چشم قرار گيرد که در اين صورت وجود خداوند محدود ميشود، يا دستکم بخشي از وجودش در برابر چشم قرار گيرد که در اين صورت بايد داراي اجزا باشد؛ اما محدوديت و ترکيب در وجود خداوند محال است. پس اگر ما معناي رؤيت با چشم را درست درک کنيم، ميفهميم که اصلاً چنين چيزي دربارة خداوند محال است.
3. امتناع درک وهمي خداوند
اگر مقصود از ادراک وهمي، همان درک صورت خيالي باشد، ميگوييم سرماية صورتهاي خيالي، ادراکات حسي است. برای نمونه دربارة تصور اسب بالدار میتوان گفت گرچه اسب بالدار در عالم خارج موجود نيست، پيش از اين، اسب و بال پرندگان را ديدهايم و قوة خيال با ترکيب صورتهاي اين محسوسات، صورت اسب بالدار را ميسازد. بنابراين اگر هيچ اسبي و هيچ بال پرندهاي را نديده بوديم، نميتوانستيم اسب بالدار را هم تصور کنيم. مايههاي اين ادراکات جعلي و ساختگي از ادراکات حسي گرفته شدهاند؛ ازاينرو اگر موجودي قابل درک حسي نباشد، ادراکات وهمي و خيالي براي او معنا ندارد. بنابراين چون درک حسي دربارة خداوند امکان ندارد، درک وهمي و خيالي او نيز امکانپذير نيست.