حیات اُخرویِ وی تباه ميشد. پس درواقع، زندگيِ اجتماعي، هم زمینة تحصیل فواید دنیوی و هم زمینة دستیابی به نعمتهای اُخروی را برای انسان فراهم ميآورد. بنابراین، انسان ناچار است با دیگران مرتبط باشد.
ب) واقعيات؛ ريشة ارزشها
بعد از اذعان به ضرورتِ زندگيِ اجتماعيِ انسان، بايد توجه داشت که رکن اساسیِ زندگيِ اجتماعي، تأمين منافعِ دو موجودِ باشعوري است که باهم ارتباط برقرار نمودهاند. اگر ارتباط و تبادلِ منافع در بین انسانها نباشد، زندگيِ اجتماعي پايدار نميماند. پس از شکلگیریِ زندگیِ اجتماعی و برقراریِ ارتباطهای اجتماعی، سلسلهاي از ارزشهاي اجتماعي شکل ميگيرد که برای همة انسانها قابل درک است، اما غالباً انسانها به راز به وجود آمدن این ارزشها توجه ندارند. از دیدگاه برخی، ارزشها فقط گزارههای عقليِ بديهي بوده، میگویند: خوبيِ راست گفتن، عدالت و امثال اينها، بدین خاطر است که عقل آدمي بهصورت بديهي، خوبيِ آنها را درک میکند. از دیدگاه برخی دیگر، گزارههای ارزشی، قضایایی فطری بوده، ميگويند: درکِ خوبي و حُسن اين امور فطري است. دیدگاههایی دیگر نیز دربارة حقیقت گزارههای ارزشی وجود دارد،(562) اما به نظر میرسد راز پيدايش گزارههای ارزشی به ارتباط این گزارهها با سعادت و کمالات انسانی بازمیگردد؛ بدینمعنا که رعایت این ارزشها تأمینکنندة مصالح و سعادت انسان است و عدم رعايت آنها مصالح انسان را به خطر مياندازد. به اصطلاح فلسفی،