انسان حاصل نمىگردد، گذشته از اين كه بحث فلسفى درباره آن گرايش و ادعا بسيار گسترده است و از حوصله جلسه ما خارج مىباشد، به اجمال عرض مىكنيم كه آن ادعا نه با فطرت انسان سازگار است ونه با هيچ يك از اديان عالم. اصلا براى ما باوركردنى نيست كه در دنيا انسان عاقلى باشد كه بگويد: من نمىدانم كه كره زمين وجود دارد، يا ندارد؟ و شايد تصور وجود آن خيالى بيش نباشد! يا بگويد: من نمى دانم كه روى كره زمين انسانى زندگى مىكند، يا نمى كند. من شك دارم كه در قاره اروپا كشورى به نام فرانسه وجود دارد يا نه و به هيچوجه علاوه بر اين كه خودم شك دارم، چنين چيزى به هيچوجه قابل اثبات نيست! اگر ما واقعاً با چنين كسى برخورد كنيم، چه قضاوتى درباره او خواهيم داشت؟ بىشك از او مىخواهيم كه به روان پزشك مراجعه كند، چون چنين شكى براى انسان عاقل و سالم پديد نمى آيد. پس اگر منظور كسانى كه مىگويند: نظر و فهم خود را مطلق ندانيد، اين است كه هيچ باور و اعتقادى را نبايد مطلق دانست و در مورد هيچ قضيه و گزارهاى نمى توان قضاوت دقيق و مطلق داشت، پاسخ اجمالى آنها اين است كه اين ادعا خلاف بداهت عقل و مخالف همه اديان است، و من تصور نمى كنم كه در بين مخاطبان ما، در داخل و خارج كشور، كسى باشد كه چنين احتمالى بدهد؛ از اين رو بحث در اينباره لغو و بىفايده است.
ب) رويكرد دوم در نسبيّت معرفت (نسبيّت ارزشها)
البته گرايشهاى ديگرى در نسبيّت وجود دارد كه به رسوايى گرايش فوق نيست و از جمله آنها گرايش به نسبيّت ارزشهاست: كسانى كه چنين گرايشى دارند، نمى گويند كه در هيچ علمى قضيه يقينى و مطلق وجود ندارد؛ بلكه از نظر آنها علوم تجربى و علوم عقلى و رياضيات تا حدّى برخوردار از قضاياى يقينى، قطعى و مطلق هستند و تنها قضاياى علوم عملى ـ يعنى علوم ارزشى، دستورى و تكليفى ـ نسبى هستند. يعنى آنجا كه خوب و بد و بايد و نبايد مطرح است، گزارهها نسبى هستند. مدّعيان نسبيّت ارزشها و تكاليف عملى براى اثبات مدعاى خود، سخنان فريبنده و گمراه كنندهاى ارائه مىدهند. مثلا مىگويند: ما مىنگريم كه در كشورى كارى خوب و پسنديده به شمار مىآيد و در كشور ديگرى همان كار، زشت و ناپسند است. در هر