صفحه ٢٦٤

برخى در مطبوعات و سخنرانى‌هاى خود چنين مى‌گويند كه آن مطالب و برداشت‌ها نبايد به صورت مطلق بيان شود، حتّى نبايد به اسلام نسبت داده شود؛ و تنها بايد به عنوان ديدگاه گوينده تلقّى گردد. يعنى گوينده بگويد: برداشت من از اسلام اين است، نه اين كه برداشت خود را به عنوان نظريه اسلامى مطرح كند. در موارد مشابه و بخصوص در دهه اخير، فراوان شنيده شده كه عدّه‌اى مى‌گويند: هيچ كس نبايد فهم خود را مطلق بداند، هستند كسانى كه برداشت‌ها و فهم‌هاى ديگرى دارند كه به نوبه خود داراى ارزش و اعتبار هستند.

 2. سه رويكرد در نسبيّت معرفت
در اينجا چند سؤال جدّى مطرح مى‌شود كه اساساً «مطلق» و «نسبى» به چه معناست؟ مفهوم اين گفته كه «فلان مطلب اعتبار مطلق ندارد» چيست؟ آيا مفهوم آن اين است كه هيچ معرفتى اعتبار مطلق ندارد، يا برخى از معرفت‌ها اعتبار مطلق دارند و برخى از آنها داراى اعتبار مطلق نيستند؟ و در اين صورت چه فرقى بين معرفت‌هاى مطلق و نسبى وجود دارد؟ آيا نسبى‌بودن معرفت، يا نسبى‌بودن اعتبار معرفت‌ها به حوزه مسائل دينى اختصاص دارد؟ يا اعتبار مطالب و قضايايى كه در هر علمى مطرح مى‌شود نسبى است؟

الف) رويكرد اول در نسبيّت معرفت
بررسى مطلق و يا نسبى‌بودن معرفت مربوط به شاخه‌اى از فلسفه است، به نام «اپيستمولوژى»(56) [= معرفت‌شناسى]. از دير باز، يعنى از بيش از بيست و پنج قرن پيش، انديشمندان در اين‌باره كه شناخت انسان و قضاوت و اعتقادات او از اعتبار مطلق برخوردار است و يا از اعتبار مطلق برخوردارنيست، اختلاف‌نظر داشته‌اند. سوفسطاييان كه از حدود پنج قرن قبل از ميلاد در يونان زندگى مى‌كرده‌اند و كلمه «سفسطه» از نام آنها گرفته شده، بر آن بودند كه هيچ اعتقاد جَزمى و يقينى براى انسان حاصل نمى‌گردد و هر چيزى قابل تشكيك است. پس از آنها نيز ساير فرقه‌هاى شكّاك و «آگنوستيست‌ها»(57) و نيز نسبى‌گرايان و