صفحه ١٧

مقدمه
از مسائل بنيادين و اساسى فلسفه سياست، مسأله ضرورت حكومت و دولت است و از مراحل آغازين خروج زندگى بشر از شكل بدوى و ابتدايى‌اش و تشكيل مجتمع‌هاى بشرى و تحوّل در ساختار زندگى انسانها وجود حكومت مسلّم انگاشته مى‌شده است و تنها گروه اندكى در گذشته و در قرن نوزدهم ـ نظير سن سيمون و پرودن ـ قائل به محو حكومت از جامعه بودند. به اعتقاد سن سيمون خرد و انديشه انسانى توانايى آن را دارد كه جامعه را از مهلكه برهاند و راهبرى كند. از نظر «آنارشيست‌ها» و مخالفان حكومت، انسان طبيعتى پاك دارد كه او را وامى‌دارد تا درخواست‌ها و تقاضاهاى نيكو و پسنديده را بپذيرد. اين گروه همچنين معتقدند كه حكومت با آزادگى انسانى سازگار نيست و حفظ كرامت و آزادى انسان ايجاب مى‌كند كه حكومت از قاموس زندگى او بركنده شود.
   پژوهشهاى جامعه‌شناسانه نشانگر اين است كه بشر همواره و در همه شرايط، تشكيل دولت و حكومت را ضرورتى اجتناب‌ناپذير و مبتنى بر فطرت و عقل مى‌ديده است؛ و اين به جهت خصلت همنوع‌طلبى و مدنىّ بالطبع‌بودن انسان است. تنها در سايه يك زندگى اجتماعى و تشكيلات منسجم ـ كه در آن حقوق همگان محترم شمرده شود ـ انسان مى‌تواند به حيات خود ادامه دهد. در غير اين صورت، زندگى بشر شكل معقولى نخواهد داشت و هرج و مرج، بربريّت، توحّش، حق‌كشى، نابرابرى از نوع جنگل و بى‌قانونى بر انسانها پرتو مى‌افكند.
   اَشكال حكومت و وجود تفاوت‌هاى اساسى در ساختار و رويكرد سيستم‌هاى مديريتى كلان جوامع، مبتنى بر نظامهاى معرفتى متفاوت، جهان‌بينى‌هاى گوناگون و نوع تلقّى آنها از انسان است: چون اگر انسان تنها جسم انگاشته شود، آمال نهايى اين خواهد بود كه او از نظر مادّى تأمين شود و بسترهاى رفاه، راحتى و خوشى او فراهم آيد. در اين بينش، همه تلاشها بر